داستانهای 25 ماهگی عسلمون
یه گردش کوتاه ، شهر تاریخی ماسوله
دفه اولی که ماسوله رفتی اینقدی بودی ...
هزار ماشالله الان دیگه یه پارچه خانوم شدی
نصف قوریه چایی رو شما خوردی ، اما از آش دوغ که ترش بود خوشت نیومد
آخ فدای این موهای فرفری و خوشگلت
اسباب بازیای جدید نفس خانوم
الان هر روز صبح واسه اینا گریه میکنی که نمیرم خونه مامانی میخوام باهاشون بازی کنم
این خانوم خوشگلا رو ببین ، دخترای گل ما هستن
6 تیر 94 اولین کوتاهی موی هیوای نازم ، موهای خوشگلو فرفریتو همه ی ما دوست داریم اما به خاطر گرمای هوا دیگه مجبور شدم یه کوچولو ازشون کم کنم
خانوم چطوره ؟ راضی هستین ؟
این موهای خوشگلم جمع کردم برات یادگاری نگه دارم
الان خیلی خیلی خوب صحبت میکنی ، جمله های قشنگ و کامل میگی و حسابی پیشرفت کردی ، یه روز به بابا گفتم برو برامون هندونه بخر ، حرفمو که شنیدی اومدی گفتی نههههه طابتی میکام ( طالبی میخوام ) آخرشم بابا مجبور شد بره برای خانوم طالبی بخره ، تا بره برگرده همینجوری یه سره طابتی گفتی
هر جور نازت که میدم همون کلمه ها رو تکرار میکنی ، نَمَسم ( نفسم ) ، عسلم ، خامونَم ( خانومم ) ، عسیسم ( عزیزم ) ، اوشدِلَم ( خوشگلم )
حسابی هم بازیگوش تر از قبل شدی ، خودت برای عروسکات یه وقتا داستان سرایی میکنی یا حتی سعی میکنی همینجوری که نازو نوازشت میکنیم باهاشون رفتار میکنی
تینا رو که ببینی مثل یه بزرگتر مراقبشی ، باهاش بازی میکنی نازش میکنی و میبوسیش ، انگار نه انگار که تینا ازت بزرگتره
میدونم خیلی از گفتنیا رو بازم طبق معمول جا انداختم اما حافظه م الان دیگه یاری نمیکنه و بعد اینکه پستو ببندم یادم میان ، بازم به قولی کاچی به از هیچیه