هیوا جانهیوا جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

هـیـــوا , فرشته ی آسمونی ِ ما

عکس واقعی از عشق مامان و بابا

بلاخره عکس واقعی از عشق مامان و بابا مامانی دیدی عکستو؟ اخ قلبونت بشم من عززززززیزم امروز رفته بودیم برای سونو و تست غربالگری،  خدارو شکر که سونوت همه چی نرمال بود  و جواب تست خون هم هفته دیگه آماده میشه، ایشالا که اونم خوب باشه فندقم و شما سالم و سرحال توی دل مامان بمونی تا بیای بیرون . متاسفانه خانوم دکتر اجازه نداد که بابایی هم بیاد داخل تا بتونه شما رو ببینه ، من هم فقط یه کوچولو دیدم، خانوم دکتر یه لحظه مانیتور رو چرخوند سمتم داشت نشونم میداد که یه لحظه یه تکونی خوردی ، جوری که انگار از خواب پریده باشی، فکر کنم ازین نظر به خودم رفتی که هی از خواب میپرم از خدا میخوام که شما رو برامون حفظ کنه و همیشه سلامت باشی ...
20 آذر 1391

حبه انگور ما

عزیز دل مامان حالت خوبه که انشالله؟ آخ اگه بدونی منو بابایی امروز چقده ذوق کردیم از دیدنت حبه انگورم، فدات بشم الهی اون دستا و پاهای کوشولوتو ، وااااای باز یادم افتاد دلم غش رفت خدا رو شکر که خوب بزرگ شدی و دیگه داری خودی نشون میدی، قدت هم تا حالا شده 2.5 سانتیمتر، ای جوووونم چه کوشولو موچولو ، امروز که فکر نمیکردم قراره سونو بشم تنهایی رفتم تو مطب دکتر که گفت بخواب سونو کنم، منم گفتم وای پس بابای نی نی چی ؟ اونم باید ببینتش که، بعدش دکترم به منشی گفت باباجونی رو بگه بیاد داخل، اگه بدونی بابایی چقده خوشحال شد، دکتر داشت شما رو بهش نشون میداد که این سرشه این دستاشه بابایی هم هی میگفت ای جونم ای جونم، خودمونیما نزدیک بود غش کنه از خوشحال...
2 آذر 1391

سالگرد ازدواج مامان و بابا

سلام عشقم ، از خدا میخوام که حالت خوبِ خوب باشه اگه گفتی امروز چه روزیه عزیز مامان؟ سومین سالگرد ازدواج مامان و بابا که شما بهمون افتخار دادی و جمع دو نفره ما رو سه تایی کردی، خوش اومدی گلکم ... امسال با وجود شما ما یه هدیه ی خوشگل داشتیم برای سالگرد ازدواجمون . ...
28 آبان 1391

9 هفتگی تمشکمون ...

عزیز دل مامان ماشالا داری بزرگ میشیا،  9 هفته ت تموم شده قربون قد و بالات برم من ، یعنی این شکلی شدی تا الان، فدای اون انگشتای کوچولوت و موهات بشم خوشگلم ...   راستی خاله ژاله و خاله مهتاب و خاله شقایق هم از اومدنت خبر دار شدن ،  اگه بدونی چقده خوشحال شدن و قربون صدقه ت میرن ، منتظرن تا هر چه زودتر بزرگ بشی و بیای پیشمون . ...
25 آبان 1391

تمشکی ِ مامان

سلام به خوشگل مامان ، ایشالا که حالت خوب باشه عزیزم... ماشالا بزرگ شدی تمشک مامان، الان میتونی لگد هم بزنی فدات بشم راستی برای عید غدیر که هفته پیش بود رفتیم خونه مادر جون اینا و همون روز بهش گفتیم که شما تشریف فرما شدی، کلی خوشحال شد و رفت برات هدیه گرفت، عمه مریم هم خیلی خوشحال شد از اومدنت اما مهتا جونی هنوز کوشولوئه متوجه نمیشد که برات خوشحالی کنه قند عسل خاله نکی هم بلاخره دیروز فهمید که خاله شده از خوشحالی داشت بال درمیاورد فقط از خدا میخوام که شما رو صحیح و سالم بزاره توی بغلم ...     ...
20 آبان 1391

قلب کوشولوی نانازم

مامانی امروز  وقت دکتر و سونو داشتیم برای دیدن قلب کوشولوت،  ای مامان فدات بشه تپش قلبت روی صفحه مانیتور معلوم بود، ایشالا که سالهای سال در صحت و سلامت واسه عزیز دلم بتپه ... راستی عسلم انگاری یه مقداری از چیزی که فکر میکردم کوچولوتری ، آخه سونو امروز 6 هفته و 1 روز رو نشون داد  در صورتی که با حساب کتابای قبلی 6 هفته و 5 روز میشدی ،  اندازه ت هم 4.5 میلی متر بود آخ قلبونش برم من راستی بابایی هم دیدت ، میگه تازه دارم باور میکنم که بابا شدم البته حق داره منم هنوز باور نکردم اومدن شما شازده کوشولو رو  ...  ...
9 آبان 1391

عیدت مبارک مامانی . . .

خوشگل مامان عیدت مبارک عزیزم... این اولین عیدی هستش که پیش ما هستی ، عید قربان ، منو بابایی به این مناسبت برای شما عزیز دلمون عیدی خریدیم، ببین خوشت میاد... ...
5 آبان 1391

هدیه آسمونی ِ ما

سلام عزیزم ، حالت خوبه؟ از خدا میخوام که جات راحت باشه و محکم محکم بچسبی به مامان تا بیای بیرون میخوام برات خاطره بنویسم تا وقت اومدی و به سلامتی بزرگ شدی اینا رو بخونی و بدونی مامان و بابا چه عشقی بهت دارن امروز فهمیدیم که اومدی پیشمون و خودمون رو باید برای اومدنت آماده کنیم، چه لحظه خوبی بود، واقعا دیگه روی زمین نمیتونستم آروم بگیرم. بابایی رو هم که دیگه نگوووووو اینم نشونه اومدن فرشته مون خدایا هزاران بار شکرت واسه هدیه ی نازی که بهمون دادی ...
23 مهر 1391