هیوا جانهیوا جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

هـیـــوا , فرشته ی آسمونی ِ ما

انتخاب اسم عسلی

و حالا از امروز که دیگه مطمئن شدیم که نی نی مون دخملیه ، اسمش رسما میشه هیوا خانوم، عزیز دل مامان و باباش هیوا به معنیِ امید و آرزو ، امیدوارم که دخملی از اسمش خوشش بیاد ...
27 دی 1391

هورااااااا عسلی خودشو نشون داد

بلاخره عسلیه مامان اجازه داد ببینیمش ، هوراااااااااا . . . یه دخملیه نازه خوشگلم  . . . امروز رفته بودیم سونو جیگر مامان و بابا رو روئت کردیم، شکر خدا حالش خوب بود و دیگه جلوی چشم ما لالا نکرده بود که نتونیم تکون خوردناشو ببینیم اینم عکس عشق مامان و بابا ،  انگشتای خوشگلشم معلومه فداش بشم . . . ...
26 دی 1391

تموم شدن چهارمین ماه فندقی

و حالا منو فندق مامان 4 ماه رو تموم کردیمو وارد 5 ماه شدیم، وای خدای من یعنی 5 ماه دیگه عشقمو بغل میگیرم؟ خدایا شکرت از خدا میخوام که تا آخر راه پشت و پناهمون باشه ... دیروز طبق روال هر ماه که قرار عکس انداختن بود بابایی ازمون عکس گرفت، ببینش ... الان باید اون تو این اندازه ای شده باشی فداش بشم من . . ...
24 دی 1391

عسلم

سلام جیگرم نفسم عشقم حالت چطوره؟ یه خورده ورجه وورجه کن دیگه فندقی ، دلم داره درمیاد تا حس کنم تکون خوردنات رو چند روزی رفتیم مهمونی خوش گذشت؟ رفته بودیم خونه مادر جون اینا ، مهتاگلی هم اومده بود حیف که نمیشد با هم بازی کنین .  
18 دی 1391

سونوی دوم

مامانی امروز رفتیم سونوی غربالگری سریِ دوم، تا ورجکمون رو ببینیم و از سلامتش مطمئن بشیم، خدا رو شکر همه چیش خوب بود  اما گل مامان تصمیم نداشت خودشو بهمون نشون بده و پشتش به ما بود، آقای دکتر هم هر کاری کرد یه خورده تکون نخوردی تا ببینیم جنسیت گلمون چیه، آقا پسره یا تاج سره؟ آخرشم آقای دکتر گفتش که دلم نمیاد به پدرش که اینجا منتظره نگم که جنسیتش چیه، برو چند دقیقه قدم بزن شاید تکون بخوره، بعدش بیا دوباره سونو کنم ببینیم معلوم میشه یا نه، که تا آخرش عزیز دل مامان موضع خودش رو حفظ کرد و همونجوری موند، در نهایت گفتن که احتمال 95 درصد نی نیه ما تاج سره ،  حالا تا خدا چی بخواد  ،  اول از همه سلامتیه عشقمونه که برامون مهمه ...
12 دی 1391

15 هفتگی قند عسل ...

سلام خوشگلم فندقم ملوسکم عزیز دلم، میدونی چقد برام عزیزی؟ هر چی بگم کم گفتم دیشب رفته بودیم مهمونی خونه ژاله جون، متوجه شده بودی؟ خیلی بهمون خوش گذشت راستی مهتاب جون هم برات یه جوراب خوشگل خریده، عکسشو میزارم اینجا ببینی راستی این اندازه تقریبی عسل مامان... ...
9 دی 1391

شب یلدا

سلام گل گلابم ، فدات بشم من خوبی عزیز دلم؟ ووووی اگه بدونی امروز صدای قلب نازتو منو بابایی برای اولین بار توی مطب دکتر شنیدیم، چه حس خوبی بود ، انشالله که سالهای سال به سلامتی برات بتپه عسلم ... خدا رو هزار مرتبه شکر جواب سونوگرافی و آزمایش غربالگری اول هم همه چیش خوب بود و قراره حدود 2 هفته دیگه سری دومش رو انجام بدیم، انشالله که اونم جوابش عالیه و خیالمون از بابت سلامتی میوه ی خوشمزه مون راحت راحت میشه . راستی امشب شب یلداست و قراره بریم خونه مامان جون اینا و کلی چیزای خوشمزه بخوریم ، آجیل ، هندونه ، شام خوشمزه که شما دلت کباب خواسته بود و  مامان جون هم قراره درست کنه و  و  و یه عالم خوراکیه خوشمزه دیگه . بین خودمون ...
30 آذر 1391

عکس واقعی از عشق مامان و بابا

بلاخره عکس واقعی از عشق مامان و بابا مامانی دیدی عکستو؟ اخ قلبونت بشم من عززززززیزم امروز رفته بودیم برای سونو و تست غربالگری،  خدارو شکر که سونوت همه چی نرمال بود  و جواب تست خون هم هفته دیگه آماده میشه، ایشالا که اونم خوب باشه فندقم و شما سالم و سرحال توی دل مامان بمونی تا بیای بیرون . متاسفانه خانوم دکتر اجازه نداد که بابایی هم بیاد داخل تا بتونه شما رو ببینه ، من هم فقط یه کوچولو دیدم، خانوم دکتر یه لحظه مانیتور رو چرخوند سمتم داشت نشونم میداد که یه لحظه یه تکونی خوردی ، جوری که انگار از خواب پریده باشی، فکر کنم ازین نظر به خودم رفتی که هی از خواب میپرم از خدا میخوام که شما رو برامون حفظ کنه و همیشه سلامت باشی ...
20 آذر 1391

حبه انگور ما

عزیز دل مامان حالت خوبه که انشالله؟ آخ اگه بدونی منو بابایی امروز چقده ذوق کردیم از دیدنت حبه انگورم، فدات بشم الهی اون دستا و پاهای کوشولوتو ، وااااای باز یادم افتاد دلم غش رفت خدا رو شکر که خوب بزرگ شدی و دیگه داری خودی نشون میدی، قدت هم تا حالا شده 2.5 سانتیمتر، ای جوووونم چه کوشولو موچولو ، امروز که فکر نمیکردم قراره سونو بشم تنهایی رفتم تو مطب دکتر که گفت بخواب سونو کنم، منم گفتم وای پس بابای نی نی چی ؟ اونم باید ببینتش که، بعدش دکترم به منشی گفت باباجونی رو بگه بیاد داخل، اگه بدونی بابایی چقده خوشحال شد، دکتر داشت شما رو بهش نشون میداد که این سرشه این دستاشه بابایی هم هی میگفت ای جونم ای جونم، خودمونیما نزدیک بود غش کنه از خوشحال...
2 آذر 1391