هیوا جانهیوا جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

هـیـــوا , فرشته ی آسمونی ِ ما

هیوای مامان به روایت تصویر

1392/7/4 18:18
نویسنده : مامان زهرا
946 بازدید
اشتراک گذاری

اومدم با یه عالمه از عکسای دخملی که دوست داشتم اینجا بمونه ...

هیوا و کتاباش



هیوای متعجب کنار قوقولی و شیپولی 

 

دخملی عادت داره وقتی خوابش میاد هر چی دم دستش باشه رو میکشه، یه دستمال مخصوص هم داره که وقت خواب توی دستاش میگیره اما خیلی وقتا چیزای دیگه هم از دستش در امان نیستن و هر چی پارچه که بتونه دور خودش جمع میکنه چشمک

 

آخرشم بین پارچه ها خوابش میبره، بعضی وقتا هم جوری میشه که دیگه خودش اون وسط پیدا نیس  لبخند

 

وقتی که حواسش به دوربینه

 

وقتی که میخوام خنده هاشو شکار کنم اما دختری خمیازه ش رو نصیبم میکنه


وقتی با بابایی کتاب هوش رو کار میکنن



وقتی هم که توی تختش دست و پا میزنه و سر میخوره میاد پایین

 

فدای ابهت و جذبه ی دخترم بشم دیگه من قلب 

 

 

ای جون ماماااااااان بغل 

مامان جونم یکی از اون لبخندای خوشگلت رو هم توی عکس داشته باش نگن دخملم اخموئه خوب  

 

 

 اینجا خیلی شبیه به عکسای بچگی ِ بابا هستی و بدونی بابایی چقد خوشحال شد وقتی این شباهت رو پیدا کرد لبخند

 

هیوا جونم خانوم خرگوشه چی میگه؟

 

 هیوایی رو تخت مامان اینا چیکار میکنی؟

 

 

وقتی دخملی خونه مامان جون اینا خوابیده ، خانوم خانوما عادت داره روی بالش بزرگترا هم بخوابه آخهزبان

 

 

راستی داشت جا میموندا ، هیوا با دختر عمه جون مهتا گلی که اومده بودن خونمون ،  مهتایی همش اصرار داشت هیوا جون رو خودش بغل کنه

 

هیوا جونم روز به روز داری جیگرتر و دلبرتر میشی، الان وقتی باهات بازی و صحبت میکنیم هیجان زده میشی و کلی دست و پا میزنی ، میخندی و لباتم همش تکون میدی میخوای باهامون حرف بزنی، ما رو دیگه کاملا میشناسی و اگه یه فرد جدید ببینی اول کلی آنالیزش میکنی بعد براش میخندی ، البته یه مورد استثنا داره اونم پسر عمه خاله مسعود ِ که حتی وقتی بار اول دیدیش میخواستی از ذوق پرواز کنی 

* 30 م شهریور اولین باری بود که وقتی دستتو گرفتیم سعی کردی از جات بلند بشی و از روز بعدش هم خودت به تنهایی میخوای اینکارو انجام بدی، خاله نکی میگه حالتی که به خودت میگیری واسه بلند شدن خیلی شبیه دراز نشست رفتنه خودشهخنده

* دیروز دست انداختی به عروسکای تشک بازی و امروزم وقتی داشتم برات کتاب میخوندم دست دراز کردی و گرفتیش، نمیدونم این حرکتا هنوز غیر ارادیه یا متوجه ش میشی

* هیوا جونم دیروز مامان جون و بابا جون رفتن برای سفر حج ،دلمون براشون تنگ میشه و البته دل اونا هم واسه ما و مخصوصا هیوا جون، میگفتن هیوا رو بده با خودمون ببریم آخه چطور تحمل کنیم دوریشو؟

انشالله که سفرشون بی خطر باشه و زیارتشون قبول باشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

نسرین مامان آنوشا
4 مهر 92 18:57
عزیزم هیوا الهی قربونش برم چقد بانمک و قشنگه
من عاشق اون نگاهاشم یه جور خاصی نگاه میکنه
مامانش جای من ماچش کن نهههههههه جای من بخورش


نسرین جونم بین خودمون بمونه به زور جلوی خودمو میگیرم که نخورمش
خاله نکیسا
5 مهر 92 1:01
واااااااای اینا چی هستن گذاشتی؟
نمیگی خاله غش میکنه نمیتونه تا یه هفته دیگه ببینتش؟؟؟؟؟ من الان دلم میخواد این عکسا رو قورت بدم. (اون دراز نشت رو هم خوب اومدی) ههههه


گذاشتم دلت آب شه
عمه مریم
6 مهر 92 8:57
به عسل عمه رو ببین
دلمون برات تنگ شده ها عسلی
تعجب و نگاه متینت منو کشته
می خورمتا
قربونت بره عمه ناز نازی
مهتا پسرعمه خاله مسعودو دیده
می گه منو بغل نکن آخه من سنگینم
زودتر بزرگ شو تا با مهتا بازی کنی توپول عمه


عمه جونی کاش بشه زود به زود بیاین پیشمون دیگه، ماهم دلمون براتون تنگ میشه آخه

ای جونم مهتاگلی رو ، خوب میگفتی زورش زیاده نگران سنگینیت نباش
اسما
6 مهر 92 11:04
ااااااااااااااااااااااااای جووووووووووووووون دلممممممممممممم



عکساش که با آدم حرف میزنه ، دلم خواست درسته قورتش بدم ، حالا صبر کن زهرا جون بذار 1 ماه ، اینقد دلبر میشه که نگووووو ...وقتی سینه خیز میرن و خراب کاری میکنن ... وووووووووی دیوونه میشی از شیرین کاریش



از طرف منو پسملم یه ماچ آبدارش کن ...



خاله قربوونش بره



من که بیصبرانه منتظرم ورجه وورجه هاشو ببینم با اینکه مطمئنم خیلی شیطون میشه (الان از نگاهاش معلومه ) و کاملا منو درگیر خودش میکنه

اسمااااااااااا چرا عکس تازه از ادرین نمیزاری؟ دلم درومد براش
maman masi
11 مهر 92 9:18
سلام خوشگلم
ماشالله خاله داری بزرگتر و ناز تر میشی هزار ماشالله

زهرا جون یه سوال داشتم. شما آدرس جایی که سونو میرفتی رو یه بار بهم گفتی اما نمیدونم کاغذشو چیکار کردم میشه یه بار دیگه بهم بگی کجا بود دقیقا؟؟؟ همسرت میتونست بیاد تو؟؟ بهتون سی دی نمیداد؟؟ میزاشت فیلم بگیرین خودتون با دوربین؟؟
ممنون میشم جواب بدی


مررررسی خاله

سونوگرافی دکتر بهزاد عطرکار روشن
چهارراه گلسار - اول خ تختی - روبروی شهرداری منطقه 3 - کوچه شبنم

همسرم میتونست بیاد داخل ، سی دی نمیداد اما اجازه میداد فیلم بگیری، آقای دکتر خیلی مهربونه کلی قربون صدقه جنین هم میره تازه ، حتی یه بار گفتم بهش یه عکسی بهم بده که صورتش معلوم باشه و قبول کرد گرچه دخترم اون وقت پوزیشن خوبی نداشت برای اینکار و تصویرش خوب نشد