صحبتای مامان و دخملی 2
جیگر مامان خیلی وقته برات چیزی ننوشتم، نه از روی تنبلی واسه اینکه نمیدونستم این همه حرف که تو دلمه رو چطور بگم
قند عسل دیگه چیزی نمونده بیای پیشمون، حدود 4 تا 6 هفته مونده تا جمعمون کامل بشه با اومدن هیوای خوشگلمون، منو بابایی دیگه دل تو دلمون نیس تا زودتر جیگرگوشمونو ببینیم
حسابی واسه خودت توی دلم شیطونی میکنی و هی اینور اونور قلمبه میشی، چند روزیه توپ بستکبال مامان صدات میکنم ، آخه گلکم شکمم مثل توپ بستکبال گرد شده
با اینکه هم کاملا معلومه که دخملی داره بزرگ میشه اما نمیدونم چرا وزنم ثابت مونده ، البته دخترم حالش خوب باشه چیز دیگه ای برام مهم نیست
هیوا جونم مامان دوست داره دختر گلش مثل یه قهرمان و طبیعی دنیا بیاد، کمک کن این اتفاق بیفته، آخه هر بار میرم سونو یا دکترم معاینه میکنه میگه سرش بالاست، گل گلکم خواهشا یه تکونی به خودت بده تا همینجور سر به هوا نمونی دیگه
راستی امروز طبق روز شمارت 33 هفته و 4 روزته جیگرم