چه زود گذشت ...
چه زود گذشت ... یه سال پیش 24 مهر برای اولین بار توی مطب خانوم دکتر دخمل گلمو رو مانیتور سونو دیدمو همونطور مبهوتش بودم و باور نمیکردم دارم مامان میشم ، هیوای گلم که اندازه یه دونه ارزن بود مامان فداش بشه، هنوزم اون لحظه برام زنده ست جوری که انگار همین چند روز پیش بود
اما حالا این دختر گل 4 ماه و 10 روزه که توی بغل مامان و باباست و همه زندگیشونه ، خدایا نمیدونیم چطور شکر این نعمتِ بزرگ رو به جا بیاریم جوری که شایسته ش باشه ...
پست 5 آبانِ 91 برای تبریک عید قربان به کوچولومون که هنوز نمیدونستیم دخملی یا پسملیه بود و هدیه ای که شب عید براش گرفته بودیم، امروزم روزِ عیده و به همین مناسبت هیوایی رو دیشب بردیم گوشهای کوچولوشو گوشواره انداختیم و الان دیگه حسابی خانوووووووم شده مبارکِ دخترِ نازم باشه
عکسشو سر فرصت میزارم
* بعد نوشت *
عکس دخملیه نازم با گوشواره ش