حال و هوای محرم
ماه محرم شد و خواستم لباس علی اصغر به هیوا بپوشونم و ببرمش برای مراسم ، اما میدونستم که دخترم طاقت گرما و شلوغی رو نداره نتونستیم بریم مصلی
بلاخره روز تاسوعا تونستم لباسو تنش کنم و به زحمت چند تا عکس کنار شله زرد نذری که به شکر سلامتیش پخته بودیم بندازیم
خانوم سربندش رو دوست نداشت، همش میکشیدش میخواست از سرش برداره و به لطف دستمال جادوییش اینجا آرومه
( هیچ توجه کردین این دستمال توی اکثر عکسا هست؟ یعنی بدون این شی جادویی زندگی برامون امکان نداره ها )
بدون دستمال هم ببینین چه میکنه؟؟؟
بلاخره بدون سربند و با تسبیح آروم شده ، دخترم انگار داره شعار میده ، چی میگی مامان جونم؟
اینم که دیگه آخر خلاقیته، براش لباس رو شبیه سازی کردیم
این همه دردسر فقط واسه اینکه هیوا جونم اجازه نمیده چیزی سرش باشه ، تل و سربند و شال و کلاه هم نداره، کلا با همشون مشکل داره
متاسفانه روز عاشورا هم نتونستیم از خونه بریم بیرون، چون هم خودم مریض بودم و هم واسه هیوا که تازه حالش یه خورده خوب شده و ترجیح دادم خونه بمونه تا باز سرما خوردگیش عود نکنه .
* از کارای جدید هیوا جونم اینه که دیگه رسما شست پاش تو دهنشه و تمام مدت با لذت داره مزه مزه ش میکنه.
غذا خوردنش که از وقتی دیدم سوپ نمیخوره براش فرنی درست میکنم خداروشکر اینو میخوره ، اما حتما باید تازه درست کنم براش تا بخوره ، اگه از قبل داشته باشم و گرم کنم لب نمیزنه حالا اینو از کجا متوجه میشه نمیدونم