هیوا جانهیوا جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

هـیـــوا , فرشته ی آسمونی ِ ما

روزای هیوایی

1392/10/6 21:49
نویسنده : مامان زهرا
903 بازدید
اشتراک گذاری

 قند عسلم ، گل گلدونم ، شاخه نباتم ، چراغ خونه م ، عزیز دلم سلام دخترم

روزایی که داره با تو میگذره بهترین و شیرین ترین روزاست قلب ، کاش میشد که این همه قشنگی رو با نوشتن توصیف کرد

با تاخیر اومدم آخه خیلی کمتر وقت میکنم بیام وبلاگ رو آپ کنم بس که روز به روز شیطون تر میشی و میخوای تمام حواسمون بهت باشه، همیشه یکی باید باهات بازی کنه یا من یا بابا، اصلا تنها نمیمونی، تازگی هم یاد گرفتی به محض اینکه ما رو نبینی گریه میکنی

کم کم با روند عکسا سعی میکنم همه کارا و شیطنت هات رو بگم و چیزی رو جا نزارم

 

 

دفه پیش راجع به عادتای خوابیدنت گفته بودم ،باز تغییر رویه دادی، چند روزی بود که خوشت میومد اینجوری بخوابی

 

وقتی خوابت میومد باید میزاشتم روی تخت خودمون ( جای دیگه رو قبول نداشتی ) بعد خودت به پهلوی چپ میشدی و با دستمال معروف در دست فیگور خواب میگرفتی و میخوابیدی ، اما اینم فقط واسه چند روز بودلبخند  بعدش بازم سیستمت عوض شد ، باید به پهلوی راست میخوابیدی و منم کنارت دراز میکشیدم و بغلت میکردم واسه خوابیدن

چند شبی بود که دیگه واقعا حاضر نبودی توی گهواره بخوابی ، همش بیدار میشدی و گریه میکردی و مجبور میشدم بزارمت پیش خودم و بغلت کنم، اینجوری شد که به فکر افتادم پروژه جدا خوابوندنت رو شروع کنم ، اینکار از لحاظ عاطفی برام خیلی سخت بود مامان جونم ناراحت ، اما دیدم هرچه زودتر اینکارو کنیم برات راحت تره و کمتر اذیت میشی

18 آذر اولین شبی بود که توی تختت و اتاق خودت خوابیدی ، واسه اولین شب خودمم توی اتاقت خوابیدم واسه اینکه یه وقت دخترم نترسی اما خدارو شکر مشکلی پیش نیومد و از شبای بعد خودت تنهایی البته زیر نظر دائم میخوابی

پدر مادر عشق تکنولوژی چشمک برات پیجر گذاشتن که راحت بشه وضعیت رو کنترل کرد

اینم تکنولوژیِ هیوا خانوم

وقت خوابتم برات شعر و لالایی میخونم و نوازشت میکنم تا خوابت ببره، البته خیلی کار راحتی نیس چون کلا شبا خیلی بد قلق میشی و اذیت میکنی

اینا یه شبیه که داری پشتک وارو میزنی تا بخوابی

بعد کلی زحمت و تلاش هم بلاخره این شد نتیجه ش

الانم خداروشکر دیگه عادت کردی سر جات بخوابی ، اگه یه شب خونه مامان جون اینا بمونیم تا صبح وول میخوری و بیقراری میکنی واسه عوض شدن جات

 

هیوا و هندونه ی شب یلدامون

 

 

راستی هیوا جونم هنوز منتظر غلت زدنتم، فقط یه بار اینکارو کردی و دیگه فراموشش کردی ، هر چقدرم تلاش میکنیم تا یاد بگیری فایده ای نداره، اصلا هم از رو شکم خوابیدن خوشت نمیاد ، همش دوست داری بشینی و با عروسکا و وسایل بازیت سرگرم باشی و ملچ مولوچشون کنی، اگه هم دور باشن همونجور نشسته هم دست دراز میکنی تا ورشون داری ، یکی دوباری هم بس که تلاش کردی همونجوری با صورت اومدی پایین، با این کارا فکر کنم قبل از غلتیدن و سینه خیز رفتن یهو چهاردست و پا بشی

از وقتی که غذا میخوری خوب تعداد دفعات شیر خوردنت کمتر شده، اما اصلا از علاقه ت بهش کم نشده خداروشکر، حتی از قبل هم بیشتر از شیر خوردن لذت میبری قلب

بعد از سیر شدنت هم که آواز خوندنت شروع میشه، وای که خیلی با مزه ست اینکارت بغل

اَببووو ، پوووو ، پوووف ، هَبوو ، باااا ، اینا چیزاییه که میگی، یه بارم خیلی قشنگ گفتی بابااا ، اما فقط همون یه بار بود

خوب حالا دیگه بقیه عکسا رو میزارم

 

 

 

 

 

 

 

 

اینا که جدیدترین عکسای دختر گلمه ، واسه دلبریای دیشبهقلبماچ

 

مدل جدید خوردن پستونک چشمک

 

 

شیطنت ازون چشات میریزه فدات بشم بغل

 

چشم بد دور باشه از دخملم انشاللهلبخند

پسندها (1)

نظرات (11)

اسما
7 دی 92 1:49
ای جانم ، دخمل جیگرمو ببین که روز به روز داره نانازتر و تودلبروتر میشه فداش بشم وای زهرا خوش به حالت ...من که هر کاری کردم بی فایده موند ، آدرین محاله تنها تو اتاق بمونه ...حتا این مدلی که هیوا داره بازی میکنه آدرین نمیمونه و تا میفهمه تو اتاق نیستم نرده های تخت رو میگیره میاسته و گریه میکنه ((( کلافه شدم به خدا ..از بس به من وابسته اس لباسای هیوا رو دیدم سردم شد ، من از پاییز به این ور اصلا آستین کوتاه تن آدرین نکردم ، با اینکه خونه خیلی گرمه ...البته آدرین چهار دست و پا میره همه جا میره ، واسه همینه گرم میپوشونمش ...اما هیوا عسلی رو با این لباسا دیدم قند تو دلم آب شد .. بوسش برام ..بوووووووووووووووووووس
مامان زهرا
پاسخ
قربونت خاله اسما جووووون هیوا هم تنها نمیمونه فقط وقتی که خوابه میتونم تو اتاقش بزارمش، شبای اول خوب بود اما الان تا چشم باز کنه ببینه نیستم گریه میکنه بعدشم جای دیگه هم نمیخوابه تا صبح همش در رفت و آمدم هیوا به شدت گرماییه و خونه مون هم گرمه، آستین بلند و شلوار بهش میپوشونم تا ببینم از گرما داره کلافه میشه لباسشو کم میکنم تا آروم بشه گرفتاری دارم وقتی میخوام واسه بیرون رفتن لباس بپوشونم بهشا،دیدنیه حسابی
اعظم
7 دی 92 9:57
سلام زهرا جون. خدا این گل دخترو واستون نگه داره عزیزم. ماشاالله مثله ماه میمونه. از طرف من ببوسش. ایشاالله سالیان سال درکنار هم شاد و سلامت باشید عزیزم.
مامان زهرا
پاسخ
سلام اعظم جون، ممنونم عزیزم شما لطف داری
نسرین مامان آنوشا
7 دی 92 20:19
سلام زهرا جون وایییییی ماسالله جیگرشو بخورم موهاش چقدرقشنگه و بهش میادعزیزدلم تقریبا هرروز به وبلاگش سر میزدم تاعکسای جدیدشو ببینم خداروشکر آپ کردی خوشحال شدم یه ماچ گنده از لپاش بگیر بعدش میاریش با هم بخوریمش وای من که آنوشا تو تخت خودش کنارمون هم نمیخوابه عادت کرده تو خواب باید مدام سینه تو دهنش باشه اینجوری منم تنبلی ام میشه هی بزارمش سرجاش کلا میزارمش کنارخودم اونم بدجور عادت کرده وقت جداکردنش چه مکافاتی بکشم منننننن!
مامان زهرا
پاسخ
دیدی خاله نسرین بلاخره منم موهام بلند شده؟ نخیر من میام آنوشا رو درسته قورتش بدم آنوشا پستونک نمیگیره؟ من که خیلی راضیم از اینکه به هیوا پستونک دادم از اول، واسه خواب پستونک میخواد و دستمال مخصوصشو
عذرا ننه ی سارا*
8 دی 92 14:25
عقش منه این دخمل ناز خدا نگهدارش باشه خیلی بامزه شده ولی شیطنت از چشاش می باره موهای سارای من که هنوز کچله نمیدونم تا کی باید انتظار بلند شدن موهاشو بکشم خخخخخخخخ
مامان زهرا
پاسخ
عذرا جون الان مثل بچه شراست نمیدونم بزرگتر بشه میخواد چه آتیشی بسوزونه خخخخ نگران نباش یهو بلند میشه موهاشون
مامان بهادر
8 دی 92 16:45
ای جانم فدای پرنسس زیبا رویم بشم هزار ماشالله خیلی بامزه و عزیزی
مامان زهرا
پاسخ
بوووووس سپیده جونم
ساجده
8 دی 92 20:24
وای هزارماشالا به هیوا جونم خیلی وقت بود ندیدمش بوسسسسسسسس
مامان زهرا
پاسخ
ساجی جونم خوبی؟ خیلی وقته خبری ندارم ازت چه خبر؟یسنا خانومم خوبه؟حتما حسابی شیطونی میکنه ها نه؟ بگو زودتر دنیا بیاد دیگه دلمون درومد بابا
نسرین مامان آنوشا
8 دی 92 20:57
قربونش برم هیوا من که عاشق اون دستمالش شدم خخخخ اوایل بهش پستونک دادم ولی بعد یه مدت ندادم بعدش دیگه یادش رفت بگیره خیلی پشیمونم بهش ندادم اینجوری همش آویزونه منه
مامان زهرا
پاسخ
تلاش کن ببین میتونی باز پستونک بهش بدی
نسرین مامان آنوشا
8 دی 92 21:00
وای زهرا چرا با روان ما بازی میکنی آخه؟؟ من دوست دارم اون لحظه که رکابی پوشیده بگیرم بچلونمش و قورتش بدممممم مخصوصا وقتی اونجوری نگاه میکنه
مامان زهرا
پاسخ
نسرین خودمم همین حسو دارم خخخخخ
ساجده
10 دی 92 11:00
ممنون عزیزم خوبیم خاله جون مگه خبر نداری استراحت مطلق شدم الان یه چند روزی هست خونه مامانم هستم یه روزم بیمارستان بستری شدم دیروزم سرم زدم فشارم 8 بود سرما هم خوردم دیگه حسابی تکمیل شده
مامان زهرا
پاسخ
ای بابا چرا؟ عزیزم نگران نباش دیگه چیزی نمونده انشالله به سلامتی دختر گلت میاد بغلت
خاله نکی
10 دی 92 17:15
ای من به قربون اون فیگورای قشنگت بشم خاااااله جون.بووووووووس عسل منی . از الان غمم گرفته چطور دوهفته دوریتو تحمل کنم. امتحانام که تموم شد با سر میام خاله جون. میدونم دلت واسم تنگ میشه خخخخخخخخ
مامان زهرا
پاسخ
میبینم که خاله بلاخره قربون صدقه هاشو علنی کرده خخخخ
نسیم
28 دی 92 12:28
عزیزمممممممممممم ماشالهههههههههه روز به روز ناز تر میشه
مامان زهرا
پاسخ
مرسی نسیم جونمممممممم