عسلم 9 ماهه شدی خانوم شدی
میدونم خیلی تکراریه که بگم هنوز هم بودنت رو باور ندارم، هنوز هم برام عجیبه یه کوچولو اینجوری بهم وابسته ست و با تمام وجودش منو توجهمو میخواد ، دخترم همه ی زندگیمی همه ی بود و نبودم ، روز به روز بیشتر از قبل دوسِت دارمو عاشقت میشم ، چطور باید این نعمتِ بزرگ رو شکرگزار باشم ؟ خدایا از صمیم قلب میخوام این لذت رو به همه ی بنده هات بچشونی ...
اینقده شیطون شدی که حاضر نیستی دیگه برامون ژست بگیری واسه عکس، این عکسا رو هم به هزار کلک ازت انداختیم ، همش میخواستی در بری
لازمه بگم پاپیونی که گردنته قرار بود هدبند باشه اما اجازه نمیدادی و میکشیدیش و شد اینی که میبینی
آخ جون کیک ... حملههههههههههههههههه
گل گلکِ مامان ببخش که خیلی فرصت ندارم از کارات توی وبلاگت بنویسم چون تمام وقتی رو که خونه ام یا مشغول خانوم خانوما هستم یا کارِ خونه و عملا وقتی باقی نمیمونه برام، این پست رو هم کم کم نوشتم تا تمومش کردم ، اما تمام سعیم اینه که دخترم کم و کسری نداشته باشه
برنامه روزانه ت الان دیگه تقریبا معلومه، صبحا که بیدار میشی بعد از اینکه شیرت رو دادم آماده میشیم که دخملی رو ببرم خونه مامان جون و خودمم برم سرکارم، اگه بابایی عصر بتونه پیشت بمونه ظهر میرم دنبالت و میریم خونه ، اگه نه هم که خودم میرم خونه کارامو میکنم و زودی برمیگردم پیش هیوا جونم و بازم وقتی شیرت رو خوردی میرم سرکار و دخمل طلا تا شب پیش مامان جون میمونه تا کارم تموم بشه و با هم برگردیم خونه
خدارو شکر الان دیگه یه خورده برات عادی شده و با مامان جون و یا بابایی میمونی، گرچه بازم به محض اینکه منو ببینی دست و پا میزنی تا زودتر بغلت کنم، یواشکی باید از دیدرست خارج بشم تا گریه نکنی، وقتایی هم که پیش بابایی بمونی وقتی میرسم خونه تا پله ها رو بیام بالا همینجوری یه سره ذوق میکنی و میخندی و دست وپا میزنی تا برسم بهتو خودتو بندازی توی بغلم، عاشق وقتیم که منو میبینی و خوشحال میشی عسلکم
از چکاپ ماهِ قبل که وزن گیریت خوب نبود و کم کرده بودی دیگه هر روز بهت کته میدم و توی سوپت هم کره میریزم تا با این شیطنتای الانت که خیلی بازیگوش شدی لااقل وزنگیریت دچار مشکل نشه، به نظرم این کار تاثیر داشته تا این ماه هم برای چکاپ ببرمت ببینم چطور شده
غذاهای اصلیت رو مثل کته نهار و سوپ شب رو خودم برات درست میکنم و میدم خونه مامان جونی و میان وعده هات رو مامان جون برات درست میکنه ، الان یه روز درمیون زرده تخم مرغ و نون برای صبحانه ت میخوری خوشگلم، نوش جونت باشه ، زرده تخم مرغ رو خوشت نمیاد واسه همینم با بیسکوئیت مادر مخلوطش میکنیم و میدیم بهت ، همچنان هم آب رو همینجوری دوست نداری و آب سیب تازه میگیرم و توی آب میریزم و با شیشه میدم نوش جون کنی، گرچه فکر کنم توی این مورد به خودم رفتی چون منم وقتی یه لیوان پرِ آب رو بخوام بخورم یه شربت یا آبمیوه میریزم توش درحدی که فقط طعمش عوض بشه و شیرین نشه و بعد میخورمش ، حالا دخترمم همینکارو میکنه خخخخخخخخخخ
صبحا مخلوط آب و آبمیوه رو حدود 250 سی سی درست میکنم که تا شب برات بشه، اما وقتی که تشنه باشی دیگه نمیشه شیشه رو ازت گرفت، میدم بهت و سربرمیگردونم میبینم سه سوته حدود 50 سی سیش رو خوردی ، مامان جونی خوب این همه آب خوردن یهو زیاده برات و اذیتت میکنه آخه
چند شبه که قبل خوابت سرلاک خونگی برات درست میکنم بخوری تا سیر باشی و شب رو راحت تر بخوابی
مواد غذایی که تا حالا نوش جون کردی :
گوشت مرغ ، ماهیچه ، برنج ، رشته سوپ ، سیب زمینی ، هویج ، پیاز ، عدس ، ماش ، ذرت ، کرفس ، کدو حلوایی ، لوبیا سبز ، کلم بروکلی ، گوجه فرنگی ، جعفری ، گشنیز ، شوید ، بادوم درختی ، بیسکوئیت مادر ، شیر پاستوریزه ترکیب با حریره بادوم ، زرده تخم مرغ ، نون ، ماست
سیب ، گلابی ، آب انار ، به ، موز و خرما خیلی کم ، نارنج رو یکی دوباری نگه داشتم برات مزه کنی ترش بود دوست داشتی دست و پا میزدی بازم میخوام ، پرتقال هم همین بساطه اما آقای دکتر هنوز اجازه ندادن بخوری
شیر خوردنت که حتما باید توی اتاق دربسته و تنها باشیم تا خانوم شیر بخوره وگرنه همش میخواد سرشو برگردونه کسی رو که پیشمونه رو ببینه یا میخواد پاشه ببینه چه خبره، حتی از بیرون اتاق هم صدا بشنوه شیر خوردن یادش میره
اینقده شیطون و بلا شدی که حد نداره، با اینکه هنوز چهار دست و پا نشدی همینجوری هم حسابی شیطونی میکنی ، پاهای تپلت که حسابی آب شده بس که واسه بازی پاهات رو تکون میدی ، دوست داری همش سرپا باشی و با دستای کوشولوت روی میز بکوبی ، آخه مامان جونم مگه دردت نمیاد که اینقد محکم میزنی ؟
چند روز پیشا بود که دسته کلید رو زدی توی صورتم ، چند ساعت بعدش هم جای پستونک رو کوبوندی توی چشمم ، اینقد شدید بود چشمم جرقه زد ، شانسی که آوردم جاش زاویه دار نبود وگرنه داغون میشدم ، شبش که وقت خواب گذاشتمت توی تختت داشتم نوازشت میکردم با پا زدی توی گونه م ، آرومم نمیزنی که حسابی زورت زیاده، در عرض چند ساعت 3بار زدی منو ، چقد به مامان لطف داری عزیزممممممم ، اما اشکال نداره مامانی هر چقدم دردم بیاد بازم ناراحت نمیشم از پاره ی تنم
چون روزا رو خونه مامان جون هستی برات روروئک گرفتیم و گذاشتیم اونجا تا باهاش سرگرم بشی و اون بنده خدا هم بتونه به کاراش برسه، یه مدت طول کشید تا یاد بگیری باهاش راه بری، الانم دیگه هیچ چیزی جلو دارت نیس ، باهاش میری آشپزخونه و هر چی دستت برسه رو میکشی میندازی پایین
عشقِ خاله ای، وقتی ببینیش گریه میکنی تا بیاد پیشتو بغلت کنه، از بغلش هم فقط پیش من میای ، هر کس دیگه ای بگه هیوا بیا پیشم روتو برمیگردونی
وقتی چیزی جلب توجه کنه برات هر جوری هست همونجوری نشسته و کشون کشون خودتو بهش میرسونی و اینجوری 3-4 متر هم شده که خودتو جابجا کنی، مخصوصا اگه اون وسیله جدید باشه برات ، مثل پکِ پیچ گوشتی که وقتی دیدیش از خود بیخود شدی چه زوری میزدی تا بهش برسی، وقتی هم بهت دادمش بسته ی به اون سنگینی رو خیلی راحت بلندش کردی، هزار ماشالله چه زور ِ بازویی داره دخترم، اینجور که بوش میاد باید برات جای اسباب بازی ، ابزارِ کار بخرم باهاشون بازی کنیم
میشینی با وسایلِ بازیت بازی کنی هر چی دستت باشه میکوبی روی اون یکی ، تلفنت رو که دیگه چیزی نمونده بترکونی، تا الان که نمیدونم با چه قدرتی زدی روش چراغش خراب شده، بقیه ش رو خدا به خیر بگذرونه . مکعبای بازی رو که دیگه نگو ، یکی رو برمیداری ، بابایی جلوت روی هم میچینتشون ، هی بابا میچینه هی خانوم با اونی که دستشه محکم میزنه روی بقیه و درجا خرابشون میکنه و بعدش از ذوقش میخنده و اون دندونای موشیش رو نشونمون میده ، این روال همینجوری ادامه داره تا وقتی که بابایی خسته بشه خخخخخخخخخخخخ
به صداهایی که از خودت درمیاری دَی دَی اضافه شده، آگگا میگی،باهات که صحبت میکنیم چه با پستونک چه بدون اون با اگوی اگوی اظهار نظر میکنی ، بابا گفتن رو یادت رفته اما وقتی میگیم هیوا بای بای ، میدونی که باید دستت رو تکون بدی فدات بشم من
وقتی میگیم هیوا کله بزن سرتو میاری جلو و پیشونیت رو میزاری روی پیشونیمون و یه سر فشار میدی
صداهایی هم که برات در میاریم تقلید میکنی، هر جوری که برات جیغ بکشیم همونجوری تکرارش میکنی، پشت تلفن هم فقط جواب جیغ رو میدی و واسه قربون صدقه ها فقط بی صدا میخندی
یه چیز تازه هم یاد گرفتی اینه که با دهنت صدایی شبیه قرقره کردن درمیاری و خودتم خیلی خوشت میاد
8 اسفند هم برای اولین خودت دسته ی مبل گرفتی و از جات پا شدی
این هم سندش
خیلی قلقلکی هستی ، بابایی یکی دوباری سقف رو نشونت داده که هیوا بالا رو ببین سوسک سوسک که سرت رو بیاری بالا گردنت رو پوف کنه ، اما خوشگلم الان دیگه میدونی و گول نمیخوری ، عوضش با شیطنت میخندی و سرتو بالا نمیبری
لثه بالات حسابی سفید و تیز شده و 2تا دندونی که توی خودش داره معلومه اما هنوز لثه باز نشده که بیان بیرون
با این تاخیری که داشتم الان یه عالمه عکس دارم که بزارم ...
آخ جون عکس
هیوا جونم اسکیمو شده
فدای خنده های از تهِ دلت بشم خوشگلکم
مهندسِ خونه ی ما
همه فن حرفم هست آخه ، هر چیزی رو میتونه تعمیر کنه
نگاه پاک و معصومِ عزیز دلم
مدل جدیدِ خوابیدن
نگاهی که شیطنت ازش میباره
جیگرم نشسته پیشمون که سر میز همراهیمون کنه
مامان داره زیر چونه ت رو دارو میماله ، آخه هنوز اینقد بزاقت روونه که همش میسوزونه دخترمو
بعدشم فیگور خواب گرفتی ، اما هیوا جونم این شبیه قایم باشکه ها مامان
ای واااای ، خانوم کشفِ حجاب ؟؟؟؟؟؟
این بطری چی میگه دیگه اینجا؟
سوءتفاهم نشه البته ، بطریه آب معدنیه
چی توجه دخترمو اینجوری به تلویزیون جلب کرده
به این میگن زهرای کوچک
وقتی این عکسو دیدم یه لحظه جا خوردم، انگار داشتم به خودم نگاه میکردم
اینم فیگوریه که نفسِ مامان یاد گرفته وقتی میخواد خودشو لوس کنه، برامون میگیره
آخه ببین پستونکشو چطور نگه داشته قربونش بشم من
دختر کدبانوی ما اومده آشپزخونه تا به مامان کمک کنه ، خوشگل خانومم میخوای چی برامون بپزی؟
بینهایت بینهایت از بودنت خوشحال و سرمستم دخترم ، از خدا میخوام همیشه سالم و سرحال باشی و ما هم پدر مادر خوبی برای میوه ی زندگیمون ، انشالله ...