هیوا جانهیوا جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

هـیـــوا , فرشته ی آسمونی ِ ما

عسلم 9 ماهه شدی خانوم شدی

1392/12/15 9:45
نویسنده : مامان زهرا
1,543 بازدید
اشتراک گذاری

میدونم خیلی تکراریه که بگم هنوز هم بودنت رو باور ندارم، هنوز هم برام عجیبه یه کوچولو اینجوری بهم وابسته ست و با تمام وجودش منو توجهمو میخواد ، دخترم همه ی زندگیمی همه ی بود و نبودم ، روز به روز بیشتر از قبل دوسِت دارمو عاشقت میشم ، چطور باید این نعمتِ بزرگ رو شکرگزار باشم ؟  خدایا از صمیم قلب میخوام این لذت رو به همه ی بنده هات بچشونی ...

اینقده شیطون شدی که حاضر نیستی دیگه برامون ژست بگیری واسه عکس، این عکسا رو هم به هزار کلک ازت انداختیم ، همش میخواستی در بری لبخند

لازمه بگم پاپیونی که گردنته قرار بود هدبند باشه اما اجازه نمیدادی و میکشیدیش و شد اینی که میبینی چشمک


 

 

 

 

 

آخ جون کیک خوشمزه ... حملههههههههههههههههه 

 

 

گل گلکِ مامان ببخش که خیلی فرصت ندارم از کارات توی وبلاگت بنویسم چون تمام وقتی رو که خونه ام یا مشغول خانوم خانوما هستم یا کارِ خونه و عملا وقتی باقی نمیمونه برام، این پست رو هم کم کم نوشتم تا تمومش کردم ، اما تمام سعیم اینه که دخترم کم و کسری نداشته باشه

برنامه روزانه ت الان دیگه تقریبا معلومه، صبحا که بیدار میشی بعد از اینکه شیرت رو دادم آماده میشیم که دخملی رو ببرم خونه مامان جون و خودمم برم سرکارم، اگه بابایی عصر بتونه پیشت بمونه ظهر میرم دنبالت و میریم خونه ، اگه نه هم که خودم میرم خونه کارامو میکنم و زودی برمیگردم پیش هیوا جونم و بازم وقتی شیرت رو خوردی میرم سرکار و دخمل طلا تا شب پیش مامان جون میمونه تا کارم تموم بشه و با هم برگردیم خونه

خدارو شکر الان دیگه یه خورده برات عادی شده و با مامان جون و یا بابایی میمونی، گرچه بازم به محض اینکه منو ببینی دست و پا میزنی تا زودتر بغلت کنم،  یواشکی باید از دیدرست خارج بشم تا گریه نکنی، وقتایی هم که پیش بابایی بمونی وقتی میرسم خونه تا پله ها رو بیام بالا همینجوری یه سره ذوق میکنی و میخندی و دست وپا میزنی تا برسم بهتو خودتو بندازی توی بغلم، عاشق وقتیم که  منو میبینی و خوشحال میشی عسلکم

از چکاپ ماهِ قبل که وزن گیریت خوب نبود و کم کرده بودی دیگه هر روز بهت کته میدم و توی سوپت هم کره میریزم  تا با این شیطنتای الانت که خیلی بازیگوش شدی لااقل وزنگیریت دچار مشکل نشه، به نظرم این کار تاثیر داشته تا این ماه هم برای چکاپ ببرمت ببینم چطور شده

غذاهای اصلیت رو مثل کته نهار و سوپ شب رو خودم برات درست میکنم و میدم خونه مامان جونی و میان وعده هات رو مامان جون برات درست میکنه ، الان یه روز درمیون زرده تخم مرغ و نون برای صبحانه ت میخوری خوشگلم، نوش جونت باشه ، زرده تخم مرغ رو خوشت نمیاد واسه همینم با بیسکوئیت مادر مخلوطش میکنیم و میدیم بهت ، همچنان هم آب رو همینجوری دوست نداری و آب سیب تازه میگیرم و توی آب میریزم و با شیشه میدم نوش جون کنی، گرچه فکر کنم توی این مورد به خودم رفتی چون منم وقتی یه لیوان پرِ آب رو بخوام بخورم یه شربت یا آبمیوه میریزم توش درحدی که فقط طعمش عوض بشه و شیرین نشه و بعد میخورمش ، حالا دخترمم همینکارو میکنه خخخخخخخخخخ

صبحا مخلوط آب و آبمیوه رو حدود 250 سی سی درست میکنم که تا شب برات بشه، اما وقتی که تشنه باشی دیگه نمیشه شیشه رو ازت گرفت، میدم بهت و سربرمیگردونم میبینم سه سوته حدود 50 سی سیش رو خوردی ، مامان جونی خوب این همه آب خوردن یهو زیاده برات و اذیتت میکنه آخه

چند شبه که قبل خوابت سرلاک خونگی برات درست میکنم بخوری تا سیر باشی و شب رو راحت تر بخوابی

مواد غذایی که تا حالا نوش جون کردی :

گوشت مرغ ، ماهیچه ، برنج ، رشته سوپ ، سیب زمینی ، هویج ، پیاز ، عدس ، ماش ، ذرت ، کرفس ، کدو حلوایی ، لوبیا سبز ، کلم بروکلی ، گوجه فرنگی ، جعفری ، گشنیز ، شوید ، بادوم درختی ، بیسکوئیت مادر ، شیر پاستوریزه ترکیب با حریره بادوم ، زرده تخم مرغ ، نون ، ماست

سیب ، گلابی ، آب انار ، به ، موز و خرما خیلی کم ،  نارنج رو یکی دوباری نگه داشتم برات مزه کنی  ترش بود دوست داشتی دست و پا میزدی بازم میخوام ، پرتقال هم همین بساطه اما آقای دکتر هنوز اجازه ندادن بخوری

شیر خوردنت که حتما باید توی اتاق دربسته و تنها باشیم تا خانوم شیر بخوره وگرنه همش میخواد سرشو برگردونه کسی رو که پیشمونه رو ببینه یا میخواد پاشه ببینه چه خبره، حتی از بیرون اتاق هم صدا بشنوه شیر خوردن یادش میره

اینقده شیطون و بلا شدی که حد نداره، با اینکه هنوز چهار دست و پا نشدی  همینجوری هم حسابی شیطونی میکنی ، پاهای تپلت که حسابی آب شده بس که واسه بازی پاهات رو تکون میدی ، دوست داری همش سرپا باشی و با دستای کوشولوت روی میز بکوبی ، آخه مامان جونم مگه دردت نمیاد که اینقد محکم میزنی ؟

چند روز پیشا بود که دسته کلید رو زدی توی صورتم ، چند ساعت بعدش هم جای پستونک رو کوبوندی توی چشمم ، اینقد شدید بود چشمم جرقه زد ، شانسی که آوردم جاش زاویه دار نبود وگرنه داغون میشدم ، شبش که وقت خواب گذاشتمت توی تختت داشتم نوازشت میکردم با پا زدی توی گونه م ، آرومم نمیزنی که حسابی زورت زیاده، در عرض چند ساعت 3بار زدی منو ، چقد به مامان لطف داری عزیزممممممم ، اما اشکال نداره مامانی هر چقدم دردم بیاد بازم ناراحت نمیشم از پاره ی تنمقلب

چون روزا رو خونه مامان جون هستی برات روروئک گرفتیم و گذاشتیم اونجا تا باهاش سرگرم بشی و اون بنده خدا هم بتونه به کاراش برسه، یه مدت طول کشید تا یاد بگیری باهاش راه بری، الانم دیگه هیچ چیزی جلو دارت نیس ، باهاش میری آشپزخونه و هر چی دستت برسه رو میکشی میندازی پایین

عشقِ خاله ای، وقتی ببینیش گریه میکنی تا بیاد پیشتو بغلت کنه، از بغلش هم فقط پیش من میای ، هر کس دیگه ای بگه هیوا بیا پیشم روتو برمیگردونی

وقتی چیزی جلب توجه کنه برات هر جوری هست همونجوری نشسته و کشون کشون خودتو بهش میرسونی و اینجوری 3-4 متر هم شده که خودتو جابجا کنی، مخصوصا اگه اون وسیله جدید باشه برات ، مثل پکِ پیچ گوشتی که وقتی دیدیش از خود بیخود شدی چه زوری میزدی تا بهش برسی، وقتی هم بهت دادمش بسته ی به اون سنگینی رو خیلی راحت بلندش کردی، هزار ماشالله چه زور ِ بازویی داره دخترم، اینجور که بوش میاد باید برات جای اسباب بازی ، ابزارِ کار بخرم باهاشون بازی کنیم

میشینی با وسایلِ بازیت بازی کنی هر چی دستت باشه میکوبی روی اون یکی ، تلفنت رو که دیگه چیزی نمونده بترکونی، تا الان که نمیدونم با چه قدرتی زدی روش چراغش خراب شده، بقیه ش رو خدا به خیر بگذرونه . مکعبای بازی رو که دیگه نگو ، یکی رو برمیداری ، بابایی جلوت روی هم میچینتشون ، هی بابا میچینه هی خانوم با اونی که دستشه محکم میزنه روی بقیه و درجا خرابشون میکنه و بعدش از ذوقش میخنده و اون دندونای موشیش رو نشونمون میده ، این روال همینجوری ادامه داره تا وقتی که بابایی خسته بشه خخخخخخخخخخخخ

به صداهایی که از خودت درمیاری دَی دَی اضافه شده، آگگا میگی،باهات که صحبت میکنیم چه با پستونک چه بدون اون با اگوی اگوی اظهار نظر میکنی ، بابا گفتن رو یادت رفته اما وقتی میگیم هیوا بای بای ، میدونی که باید دستت رو تکون بدی فدات بشم من

وقتی میگیم هیوا کله بزن سرتو میاری جلو و پیشونیت رو میزاری روی پیشونیمون و یه سر فشار میدی

صداهایی هم که برات در میاریم تقلید میکنی، هر جوری که برات جیغ بکشیم همونجوری تکرارش میکنی، پشت تلفن هم فقط جواب جیغ رو میدی و واسه قربون صدقه ها فقط بی صدا میخندی

یه چیز تازه هم یاد گرفتی اینه که با دهنت صدایی شبیه قرقره کردن درمیاری و خودتم خیلی خوشت میاد

8 اسفند هم برای اولین خودت دسته ی مبل گرفتی و از جات پا شدیهورا

این هم سندش

 

 

 

خیلی قلقلکی هستی ، بابایی یکی دوباری سقف رو نشونت داده که هیوا بالا رو ببین سوسک سوسک که سرت رو بیاری بالا گردنت رو پوف کنه ، اما خوشگلم الان دیگه میدونی و گول نمیخوری ، عوضش با شیطنت میخندی و سرتو بالا نمیبری

لثه بالات حسابی سفید و تیز شده و 2تا دندونی که توی خودش داره معلومه اما هنوز لثه باز نشده که بیان بیرون

با این تاخیری که داشتم الان یه عالمه عکس دارم که بزارم ...

آخ جون عکسنیشخند

 

هیوا جونم اسکیمو شده

 

فدای خنده های از تهِ دلت بشم خوشگلکم

 

 

مهندسِ خونه ی ما

همه فن حرفم هست آخه ، هر چیزی رو میتونه تعمیر کنهعینک

 

 

 

نگاه پاک و معصومِ عزیز دلم قلب

 

 

مدل جدیدِ خوابیدن

 

 

 

 

نگاهی که شیطنت ازش میباره

 

 

جیگرم نشسته پیشمون که سر میز همراهیمون کنه

 

 

مامان داره زیر چونه ت رو دارو میماله ، آخه هنوز اینقد بزاقت روونه که همش میسوزونه دخترموناراحت

 

بعدشم فیگور خواب گرفتی هیپنوتیزم ، اما هیوا جونم این شبیه قایم باشکه ها مامانچشمک

 

 

ای واااای ، خانوم کشفِ حجاب ؟؟؟؟؟؟ متفکر

 

 

این بطری چی میگه دیگه اینجا؟ چشمک

سوءتفاهم نشه البته ، بطریه آب معدنیه

 

 

چی توجه دخترمو اینجوری به تلویزیون جلب کردهسوال

 

 

به این میگن زهرای کوچک

 وقتی این عکسو دیدم یه لحظه جا خوردم، انگار داشتم به خودم نگاه میکردم مژه

 

اینم فیگوریه که نفسِ مامان یاد گرفته وقتی میخواد خودشو لوس کنه، برامون میگیره

آخه ببین پستونکشو چطور نگه داشته قربونش بشم منبغل

 

دختر کدبانوی ما اومده آشپزخونه تا به مامان کمک کنه ، خوشگل خانومم میخوای چی برامون بپزی؟ خوشمزه

 

 

بینهایت بینهایت از بودنت خوشحال و سرمستم دخترم ، از خدا میخوام همیشه سالم و سرحال باشی و ما هم پدر مادر خوبی برای میوه ی زندگیمون ، انشالله ...

 

پسندها (1)

نظرات (13)

مژگان مامان سپهرداد
15 اسفند 92 14:24
زهرا جون سلام دلم برا هیوا جوووووووووووون تنگ شده بود هر روز سر میزدم به وبش میدیدم هنو ز اپ نکردی تا اینکه امروز گفتم حتما اپ کردی چون 13هم 9ماهش تموم میشد. خیلی ماههههههههههه هزار ماشاالله راستی سر کار رفتن مبارک باشه دوستم
مامان زهرا
پاسخ
سلام مژگان جون عزیزم شما که الان مامان هیراد هم هستی ، چرا فقط سپهرداد رو نوشتی؟ گل پسرا خوبن؟ مرسی گلم خیلی لطف داری
نسرین مامان آنوشا
16 اسفند 92 15:23
سلام زهرا جونم خوبی عزیزم ووویییییی من که دلم غش رفت واسه هیوا یعنی من دستم بهش میرسه قورتش میدم چه خوشحال شدم اینهمه عکس گذاشتی و توضیح هم دادی آنوشا هم دقیقا کاراش مثل هیواست چنان محکم میزنه به آدم که نگو باباش میگفت ببرمش وزنه برداری خخخخخخخخخخ اونم عاشق داغون کردنه روروئکش که اسکلتش مونده فقط خیلی هیوا جونم رو دوست دارم من حس میکنم دختر خودمه خواهر آنوشاست قربون هردوشون بشم
مامان زهرا
پاسخ
سلام عزیزممممممم خوبی؟ نوش نوشِ خوشمزه ی من چطوره؟؟؟ هیوا تازگی بوکسور شده همش با مشت میزنه توی صورتم ] و غش غش میخنده عزیزمی ، منم نوش نوش رو خیلی دوست دارم دلم غش میره براش، کاش فاصله مون جوری بود میشد همو ببینیمو بچه ها همبازی باشن [قلب
نسرین مامان آنوشا
16 اسفند 92 15:26
عاشق اون نگاه معصومانش هستممتضاد اون نگاه شیطنت آمیزشه واقعا شبیه خودته
مامان زهرا
پاسخ
البته 90 درصد اوقات نگاه شیطنت آمیز خانوم نصیبمون میشه
اعظم
17 اسفند 92 9:37
سلام مامان زهرای مهربون. الاهی که خدا این دخمل نازتو واست حفظ کنه عزیزم. هزار ماشاالله خیلی جیگره ماشاالله ماشاالله چقدر زمان زود میگذره و هیوایی داره واسه خودش خانومی میشه هر روز واسش اسپند دود کن عزیزم . دوسش دارم و از دور صورت ماهشو میبوسم
مامان زهرا
پاسخ
سلام عزیزم مرسی خیلی لطف داری
ساجده
17 اسفند 92 11:38
مبارکه هیوا جونم 9ماهگیتتتتتتتتتتتتتتت عزیزم ماشالا چه بلا شدی بوسسسسسسس جیگراون دندونات زهرا چندروز پیش یسنا موهاموتو دستش گرفته بود ول نمیکرد انقدر جیغ زدم
مامان زهرا
پاسخ
مرسی خاله ساجده از یسنا جونمون چه خبرا؟ ای جونممممم حالا کجاشو دیدی، بزار چند تا ازین مشت و لگدا نصیبت بشه بعد ببینم چه میکنی
مژگان مامان سپهردادوهیراد
17 اسفند 92 12:57
زهرا جون گفتم شاید شما اسم هیراد ویادت نباشه من نشناسی
مامان زهرا
پاسخ
عزیزم مگه میشه یادم نباشه؟؟؟؟
مریم
18 اسفند 92 12:53
آخی تو این لباس صولتی چه خوشمل شدی توپول عمه شیطنت از نگات می باره ایشالا مهتا رو می ذاری تو جیبت بابا و مامان حال کنن با شیطنتات بوکسور هم که شدی اومدیم ما رو نزنی گل گلی
مامان زهرا
پاسخ
عمه جون نیستی ببینی این شیطنتا از نزدیک چطوره وقتی همینجوری یه سره جیغ میکشه و مارو کتک کاری میکنه
خاله نکی
20 اسفند 92 14:07
آخ خاله غش کنه واست دیگه شیطونک خاله
مامان زهرا
پاسخ
ما اینیم دیگه
بهار مامان باران
20 اسفند 92 19:35
عزیز دلم چه جیگر خوردنی شییطون بلایی شدی شمااااااااااااا خانوم خدا حفظت کنه عسلی
مامان الی( کفشدوزک)
22 اسفند 92 15:39
ای جووونم چه دختر نازی داری همیشه سلامت و شاد باشه اولین عیدش هم مبارک راستی دیروز از دیدار حضوری ات بسیار خوشوقت شدم شاد باشی
مامان زهرا
پاسخ
مرسی عزیزم لطف داری شما منم همچنین
اسما
23 اسفند 92 3:00
سلاممممممممممممم سلامممم صد تا سلاممممم اول از همه ورود هیوا جونم به ماه دهم زندگیشو تبریک میگم الهی که 100000000 ساله بشه گل دخملم ون . سرکار رفتنت هم مبارک ... کی بیایم خوشگل مون کنی ؟ ای جانم ... چقد عکس ، کلی کیفور شدم من ، با هر عکسش کلی قربون صدقه اش رفتم ، از طرف من ماچ ماچیش کن . تازه شدی مثه من ، اینقد مشت و لگد خوردم از آدرین ، تازه جدیدا یاد گرفته هر چی میدم دستش به زور میکنه توی دهن من ، ینی چنان زوری میزنه سر تپل کردن من بیا و ببین در ضمن زهرا جون هنوز شیطونی ندیدی بذار راه بیوفته برات ، به این شیطونیها میخندی ، سال نو رو پیشاپیش تبریک میگم ، الهی که بهترین سال زندگی تون باشه در کنار هیوا عسلی
مامان زهرا
پاسخ
سلام خاله جون بابا کجایی گفتیم دیگه ما رو یادت رفته بهمون سر نمیزنی حواست باشه ها به هر کی سر نزنی پیش ما باید بیای حتما، میدونی که؟] مرسی اسما جونم خودم که هر وقت حواسم میاد سر جاش که هیوا چند وقته دنیا اومده چشام گرد میشه و باورم نمیشه این همه وقت گذشته هیوا هنوز به مرحله ی اینکه چیزی دهنم بزاره نرسیده فعلا موهامو مشت مشت میکنه مرسی گلم انشالله شما هم سال خوب کنار هم داشته باشین راستی خانوم شما که به کارِ ما نیازی نداری[قلب
اسما
23 اسفند 92 3:01
یه کامنتم دارم برای اهالی کلوب : اهااااااااااااااااای شماها خجالت نمیکشین به پسر من سر نمیزنین ؟؟؟ اگه دخملاتونو گرفتم
مامان زهرا
پاسخ
عزیزمممممم شما باید حواست باشه به دخملِ ما سر بزنی ، دیر بجنبی هیوا دیگه شما رو یادش نمیادا
مامان آیهان کوچولو
29 اسفند 92 10:25
عیدتون مبارک.
مامان زهرا
پاسخ
عید شمام مبارک عزیزم