10 ماهه شدنِ شیطون بلا
ملوسک مامان ببخش که با تاخیر اومدم برای تموم شدن 10 ماهگیت بنویسم، روز ماهگردت سیزده بدر بود و نتونستم برات کیک بگیرم و عقب افتاد تا آخرش تصمیم گرفتم این ماه خوم برای دختر نازم کیک بپزم ، کلی براش زحمت کشیدم اما آخرش چیزی نشد که میخواستم اما اشکالی نداره مهم عکسای یادگاریه عزیزِ دلمه
10 ماهگیت مبارک نفسم که روز به روز بیشتر به نفسهات و به بودنت وابسته میشم
نانازم کجا میخوای بری؟
فدای این نگاهی که به مامان میکنی میشم دیگه
خوب حالا بریم سراغ جریاناتی که ما بین دوتا مطلب اتفاق افتاده
گلککم بلاخره بعد از کلی که دل مامان رو آب کردی روز 9 فروردین چهار دستوپا رفتنو شروع کردی ، که اونم سیم اتو تحریکت کرد ، میخواستم لباسات رو اتو کشی کنم و نشوندمت نزدیکم دورت هم وسیله بازی گذاشتم باهاشون سرگرم شی تا کارم تموم بشه ، چند دقیقه دور خودت چرخیدن و بازی کردی برات تکراری شد و دنبال یه وسیله ی جدید گشتی ، خوب چی بهتر از سیم اتو که اونم دستت بهش نمی رسید ، یهو دیدم وای هیوا راه افتاد ، یه لحظه فکر کردم دارم خواب میبینم اما نه واقعیه ، اومدی پایین میزِ اتو و هی بِکِش ، منو میگی داشتم از ذوق میمردم ، اما کارم که تموم نشده بود هی میزاشتم عقب تر بازم تندی میومدی دنبال سیمِ ، اینجوری شد که دختر خانمم بلاخره راه افتاد و الان دیگه همه جا سرک میکشه و هیچ چیزی در امان نیست مخصوصا محدوده میز تلویزیون
11 فروردین هم چهارمین مرواریدت از صدف درومد ، مبارکت باشه
حول و حوش بیرون اومدن همین دندون هم بود که تب کردی و مریض شدی ، اولش فکر کردیم واسه دندونه اما ویروسی بود ، اینقده غصه خوردم برات ، استامینوفن دادم بهت و همش پاشویه میکردیم تا خیلی داغ نشی ، دو شب که اصلا نمیتونستی بخوابی و کلافه بودی گریه میکردی دستمال خیس هم نمیزاشتی روی پیشونیت بمونه ، الهی مامان بمیره برات مرضیتو نبینه دخترم ، به خاطر تعطیلات هم که دکترت نبود بریم پیشش ، بعد از 3 روز هم تبت شکر خدا خوب شد و بدنت دونه ریخت .
واسه همین مریضیت هم سیزده بدر نتونستیم بریم فضای آزاد و رفتیم ویلا ، روروئک هم با خودمون بردیم که سواری کنی ، شمام که انگار اتوبان دیده بودی با سرعت میرفتی اینور اونور و کلی خوشحال بودی .
چون خیلی وقت بود اونجا نرفته بودیم مامان جون خواست یه خورده تمیز کاری کنه که دختر گلم هم داره بهش کمک میکنه ، دستت درد نکنه دخملِ خوبم
همیشه از بِلز خوشم میومد و دوست داشتم برای بچه م بخرم تا یاد بگیره، اینجوری بود که وقتی توی دلِ مامان بودی برات گرفتمش، الانم بعضی وقتا میارم بازی کنی تا انشالله وقتی بزرگتر شدی دیگه رسما آموزش ببینی
البته از الانشم ژست نوازنگی گرفتی برامون
اووففففففففف قربون فیگورت برم دیگه
یه روز از تعطیلات عید که رفته بودیم بیرون هوس بستنی کردیم و گرفتیم ، عزیزِ دل مامان تا اون موقع بستنی نخورده بودی اما همینجوریش هم به محض اینکه دیدیش میخواستی پرواز کنی به طرفش ، نمیدونم چطور متوجه شدی چیز خوشمزه ایه، تا بستنیا تموم نشد هم دست از سرمون برنداشتی و مدام میخواستی ، اگه یه خورده هم بینش فاصله میفتاد جیغ میزدی که بازم میخوام شکمووووووووووو
حالا که میدونیم خیلی دوست داری هرزگاهی برات میگیریم بخوری ، اینم یه مدل بستنی خوردنه ... نوش جون عزیزم
هیوا و اثر جرمش خخخخخ
دخملی باور کن دیگه تموم شده هااااا
اینم که کیک خوردنته ووووووی خوشمززززه ، اینکارارو که میکنی دلم میخواست درسته خودتو چیزی که داری میخوری رو لقمه چپت کنم خخخخخخخخخخخخ
پیشرفتای الانت هم اینکه کاربرد یه سری وسایل رو یاد گرفتی مثل شونه ، که میبریش سمتِ سرت و میخوای موهاتو شونه کنی
کنترل رو که میگیریش به سمت تلویزیون
پیش بند رو که میخوای واسه خودت ببندی
کلاه رو که میدونی باید سرت بزاری
اینکه با قاشق باید غذا بخوری ، میزنیش توی ظرف و بعد میبریش سمت دهنت ، وقتی هم که بهت میگیم هیوا بده مامان یا بابا بخوره میاریش سمت دهنمون
هر دفه که بگیم هیوا پستونک رو بده یا با زبون میندازیش بیرون یا با دست درش میاری
یاد گرفتی بزنی قَدِش ، عاشق این حرکتت هستما میمیرم برات وقتی دستت رو میاری بالا
وقتی هم واسه عکس گرفتن با کیک برات دس دسی کردم تا به دوربین نگاه کنی دستت رو از روی میز برداشتی و مثل من دس دسی کردی و حواست نبود که خودت چند ثانیه ایستادی
خوب دیگه کافیه برم که از سرو کولم داری میری بالا