13 ماهگی ِ عسل خانومم
بازم اومدم تا به مناسبت 13 ماهه شدن هیوا ی گلم براش بنویسم و از کاراش بگم ، دخترم دلم میخواد یه روزی این نوشته ها رو بخونی و حال وهوایی که با هم داریم رو درک کنی
این ماه چون ماهگرد شما جگر گوشه م ماه رمضونه و از کیک خبری نیس با شله زردی که برای افطار درست کرده بودم عکس انداختیم، شمام که تا حالا ندیده بود با تعجب نگاه میکردی، البته چند باری هم خواستی شیرجه بزنی طرفش که خوشبختانه هم خودتو هم شله زردو نجات دادم
ماشالله دخترم چه ژست خانومانه ای گرفته
خیلییییییییی شیطون شدی هر چی بگم کم گفتم ، یه وقتا با خودمون میگیم خوبه دختری اگه پسر میشدی چیکار میکردی باهامون ، تمام وسایلا رو دور از دسترست گذاشتیم ، دور میز جلو مبلی و میز تلویزیون رو هم که پتو و پارچه پیچیدیم تا از دستت در امان باشن ، اصلا نمیشه لبه نهار خوری، کابینت یا دراور چیزی بزاریم چون رو انگشتات وایمیستی و برشون میداری ، وای خدا رحم کرد یه بار که نزدیک بود سینی رو که توش لیوان گذاشته بودم تا اذان بشه و چایی بریزم ، برگردونی رو سرت ، درست که لیوانا خالی بود اما خوب وزنش برات سنگینه
لباساتو که میشورم میزارم روی خشک کن میری میکشی بعدم میاری میدی بهم ، خوب مامان جون بزارشون همونجا بمونن خشک بشن دیگه ، اگه لباس ما رو هم توی اتاق یا روی تخت ببینی میاری میدی بپوشیم ، دقیقا هم میدونی چه لباسی ماله کیه ، حتی خونه مامانی هم باشی هم همینکارو میکنی بابایی که میاد خونه بدون اینکه کسی بهت بگه لباس خونه ش رو اگه بتونی ور داری میبری بهش میدی ، خونه خودمون هر وقت بابا بهت بگه هیوا بریم نون بگیریم میدویی میری سمت آویز لباسا و شلوار بابا رو نشون میدی که بیا بپوش بریم ، بس که دَدَریه دخترم
گوشی موبایل هر کدوممون رو هم میشناسی وقتی بگیم میری سراغشون ، وقتی میرم سجاده بردارم و میگم هیوا بریم نماز بخونیم دقیقا میری همونجایی که میدونی سجاده رو پهن میکنم میشینی و با دست نشونم میدی که بزارمش پایین تا هر تیکه ش رو یه وری بکشی
کمو بیش میتونی یه سری کلمات رو بگیا اما نمیدونم چرا به خودت زحمت نمیدی، همه ی ما رو اَ صدا میکنی ، مامان بابا خاله بابایی مامانی مگه میشه همه اَ باشن ؟
وقتی میبینی داریم میز غذا رو میچینیم میدویی دم میز هی پشت هم میگی اَ اَ که روی صندلی بنشونیمت و ناخنک بزنی ، بهت میگیم مثلا برو بابا یا بابایی رو بگو بیاد غذا بخوریم ، میری طرفشونو هی میگی اَ اَ ، اینقد میگی تا بیان ، اگه قبل اومدنشون روی صندلی بزارمت که باز همینجوری صدا میکنی تازه به صندلی کناریت اشاره هم میکنی که بابا بیاد کنارت بشینه
کلمه هایی مثل بیا ، بده رو یه وقتایی میگی ، یه بار که با فامیلا رفته بودیم ویلاشون تا دیدی که دارم ازت دور میشم بلند گفتی ما بیا ( مامان بیا ) آخه میدونی هنوز به شدت مامانی هستی نمیتونم یه لحظه تنهات بزارم همش باید پیشت باشم وگرنه گریه میکنی
آله ( خاله ) ، جوجو یا گوجو ( گنجشک ) ، بای بای رو میگی اما نه همیشه هر وقت که دلت خواست ، بابا و مامان رو هم که نصفه میگی
چند تا کلمه دیگه هم شنیدیم ازت اما الان حضور ذهن ندارم ، با اینکه خوب حرف نمیزنی اما همه چه رو میشناسی یه جوری که بعضی وقتا تعجب میکنیم ، حتی وقتی بهت میگیم هیوا لم بده هم میدونی چی گفتیم بهت ، یه وقت که میخوام بخوابونمت و در میری میگم هیوا بیا بخواب سرتو به علامت نه میبری بالا و دِ برو که رفتیم
عاشق رقصیدن و قر دادنی قرطی خانوم ، چه با آهنگ چه بی آهنگ ، هر روزم یه مدل جدید یه قر دادنت اضافه میشه حالا چطور اینا رو یاد میگیری خدا داند
11 تیر ماه موفق شدم مروارید شماره 8 رو رویت کنم ، باز اینم ظاهرش نشون میداد که 1-2 روز قبلش بیرون اومده اما ازونجایی که دندونای بالا دیرتر دیده میشن نشد که به وقتش ببینیمش
حالا که اینهمه راجع به هنراتون صحبت کردیم عکسای سیزدهمین ماه زندگیت رو هم برای یادگاری و یادآوری میزارم
نفس خانومی اینجا داره با هیجان واسه مامان صحبت میکنه
بساط بازیِ هیوا جون جونمممممم
این برج روخودت درست کردیا ، اولین ساختمونیه که خودت ساختی ، خداییش عجب طرح مدرنی هم داره
هیوا به اتفاق رفقا به ترتیب از سمت راست پاپی ، هزار پا و نازگل
هنوز متوجه نشدیم چرا دوست داری که این عروسکا رو کشون کشون ببری پشت صندلیا
وووووووو بهشت آرزوهای هیوا کمد اسباب بازیا
هیوایی ، مامان این مدل خوابیدنه آخه خانوم؟
دخترِ نازم ببین چقد شیطون شدی
مامان فدات بشه که جونمو میدم برای این حالِ خوبت ، عاشقتممم
اینم که یه مچگیریه وقتی که رفته بودی بین فاصله ای که یخچال با دیوار داره ، فقط از شانسمون بابا برای شکار لحظه ها دیر رسید و از مخفیگاهت بیرون اومده بودی
آخه فقط خودت ببین چطوری نگاه میکنی ، قیافه کسایی رو داری که مچشون گرفته شده
فیگورشو ببین خداااااااااا ، ادای کی رو درمیاری اینجوری با این نگاهِ شیطون اینجا لم دادی؟ بخورممممت
امان از گرمای تابستون
اینقده خوشت میاد که اینجوری توی خونه بگردی ، ولی خوب عکس با نمای بسته ست ، بیشتر ازین نمیشد بازش کرد ، شیشه آب هم که ببینی نمیشه ازت گرفتش
خانوم گلم لباس نازگل رو چرا پوشیدی ؟ چقدم اندازته آخه
نازگل که معرف حضور دوستان هست ، ایشونن
خانوم گلم آماده شدی که بریم مهرسانا جون که تازه دنیا اومده ، ببینیم
عزیزم تصمیم دارین با ماشین خودتون تشریف ببرین؟ ما رو هم سوار میکنی؟
اینجا یه روزیه که پارک رفته بودیم اما از شانسمون هوا بارونی شد و هیوایی رفته زیر شال مامان تا خیس نشه
عاشق این عکسم ، داری واسه مامان ناز میکنی قربونت بشم