هیوا جانهیوا جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

هـیـــوا , فرشته ی آسمونی ِ ما

و حالا 15 ماهگی شاخه نباتمون

1393/6/20 14:28
نویسنده : مامان زهرا
1,064 بازدید
اشتراک گذاری

عسل خانومی هزار ماشالله روز به روز داری بزرگتر فهمیده تر باهوش تر میشی بوس، یه چیزایی رو متوجه میشی که کلی تعجب میکنم براش ، اصلا برام باور کردنی نیس این روال سریع رشدت ، انشالله که همیشه سلامت باشی دختر گلمبغل

برای 15 ماهگیت چون خونه نبودیم و برای عروسی پسر عمه خاله مسعود رفته بودیم دیگه نشد مراسم ماهگرد برات داشته باشیم ، انشالله ماهِ بعدآرام

برای سنگین نشدن صفحه اصلی عکسا رو ادامه ی مطلب میزارم

برای چکاپ 15 ماهگی رفتیم مرکز بهداشت ، خداروشکر همه چی خوب بود و راضی بودن

وزن : 11500 gr

قد : 82.5 cm

دور سر : 48.5 cm

ازم پرسیدن که میتونی کلمه بگی و اینکه چیزایی که میگی رو میتونیم متوجه بشیم ؟ که گفتم بعلهههه ، درسته همش ناراحت اینم که زیاد حرف نمیزنی اما همونایی که میگی خیلی قلمبه سلمبه ست و برامون قابل فهمه

تعداد کلمه هایی که تا حالا گفتی زیاد شده و همشو یادم نمیاد که بنویسم ، بعضی ها رو هم فقط یه بار گفتی

اَلا اَپَر ( الله اکبر ) وقتی اینو گفتی کلی تعجب کردم ، میخواستم نماز بخونم و بهت گفتم بیا با هم الله اکبر بخونیم شما هم درجا تکرار کردی ، تا نیم ساعت بعدشم همش میگفتی

 

اینکه کاغذ و قلم دست میگیری برای خط خطی کردن و اینجور چیزا که اونم گفتم دخملم یه عالمه ماژیک و مدادرنگی داره و کلی باهاشون بازی و نقاشی میکنه

اینم سندش ، فقط نمیدونم قصد کردی خودتو نقاشی کنی یا کاغذی که برات گذاشتیممتفکر

 

وقتی رفته بودیم خونه مادرجون اول خجالت میکشیدی و خودتو مخفی میکردی اما بعدش با پدرجون جور شدی و همش اشاره میکردی پیشت بشینه باهات بازی کنه

از وقتی هم از عروسی برگشتیم توی جو رقصیدنی ، معمولا هم بعد غذا خوردن یادت میاد اینکارا ، خودت که سیر میشی دیگه به این کار نداری ما غذامونو خوردیم یا نه ، تلفنت یه دکمه داره که آهنگ پخش میکنه ، با پا میزنی روش و بعدشم دست و منو بابا رو میکشی که باهات برقصیم اصلا هم دست بردار نیستی ، دور خودت میچرخی و بشکن میزنی ما رو هم مجبور میکنی همینکارو بکنیم وروجکجشن

 

یه روز تعطیل نیت کردیم بلاخره بریم قلعه رودخان رو فتح  کنیم ، قبلا هم چندباری رفته بودیم اما چون مسیرش سخت و خسته کننه ست همش بین راه برمیگشتیم اما این سری گفتیم هرجوری هست تا تهش میریمعینک

مسیر فوق العاده زیبایی داره اما نفس میخوادااا خیلی سخت بود البته شما خانوم گل که یا توی بغل بابا بودی یا بابایی مهدی ، فقط آخرش دیگه لج کردی که بیای بغلِ من که اون باعث شد بالابردنت رو خودم تموم کنم و بگم کار را که کرد آنکه تمام کردخندونک

اینم مقصدمون که بعد 2 ساعت تلاش بهش رسیدیمگیج

هوراااااااااااااااا بلاخره فتح کردیم این قلعه باستانی رو

خستگی در کنیم بابااا حالا این راهو کی میخواد برگرده؟؟؟خسته

 

بلاخره با کلی مرارت برگشتیم پایین و نهار خوردیم و بعدشم رفتیم دریاچه سد سقالکسار، چقدم ناراحت شدیم که به خاطر خشکسالی امسال کلی از آب دریاچه کم شدهغمگین

کلی قربون صدقه این ژستت میرم ، نگاش کنین آخههههههههههه همش دلمو آب میکنهآرام

چرا احساس میکنم حالت چهره و فیگورات شبیه بزرگاست ؟ دوستایی که وبلاگ هیوا رو میخونین واسه شما هم اینطور به نظر میاد یا من توهم زدم؟چشمک

 

حالا مراسم شیربلال خورون داریم که هیوا جونم عاشقشی ، از عکسا کاملا پیداستخوشمزه

 

دخترم اخه این چه قیافه ای به خودت گرفتی؟؟؟سوال

حتی از شیر بلالی که دست خاله هم بود نگذشتیمتنظر

خو چرا ازین کارا میکنی که بهت بگن شکموئی مامان جون؟

 

اندر احوالات قطره آهن و مولتی ویتامین خوردنتون ، کوچولو تر بودی راحت تر میخوردیشون اما الان یه مقدار بدقلقی میکنی

 

هیوای نازم توی خواب ناز ، وقتی اینجوری آروم خوابیدی  دلم میخواد فقط نگاهت کنممحبتمحبت

اما یه وقت ببینم بالشت اینجوری شده دلم برات کباب میشه ، آخه هیوا جونم چرا اینقد گرمایی هستی مامان جون؟غمگین

با شیشه شیری که از بابا بهت رسیده داری اب میخوری ، اینقدم باهاش اینور اونورو آبپاشی کردی مجبور شدم ازت بگیرمش

ازون ژستای خانومانه ای که برامون میگیریبغل

 

نانازم داره کتاب میخونه ، اینو یادم رفت بگم که یه سری از عکسا رو بلدی از روی کتاب نشونمون بدی ، مثل درخت ، گل ، هاپو ، نی نی ، گنجشک  ، پیشی تشویق

بلدی دندون ، گوش ، چشم و بینی و دست و پات رو نشونمون بدی دختر زرنگمبوس

یه فیگور هیجان انگیز چشمک

واسه چی اینقد هیجان داری مو قشنگم ؟

 

عکس فوق العاده ی این سری ،  هیوا داش مشتی میشود چشمک، عادت جدیدت که دستمالتو اینجوری میزاری روی شونت

پسندها (2)

نظرات (6)

ساجده
22 شهریور 93 12:52
عزیزمممممممم فدای اون بلال خوردنت وژستات بوسسسس اره مامانش ژستاش بزرگونه هست
مامان زهرا
پاسخ
خوب پس توهم نزده بودم
خاله نکی
22 شهریور 93 18:10
ای جاااااااانم عزیز دل خاله پونزده ماهگیت مبارک خوشگل خانوم. عکس با شیر بلالت که دیگه حرف نداشت کلی حال کردیم جمعیا خخخخخخ
مامان زهرا
پاسخ
ما اینیم دیگه
دختر خوشبخت
2 مهر 93 23:52
خدا براتون سلامت نگهش داره روز به روز داره شیرین تر میشه ماشالله
مامان زهرا
پاسخ
مرسی فاطمه جووووون افتخار دادی بهمون سر زدی
مهتاب
10 مهر 93 16:05
ااای جان :-* این کوچولو روز به روز شیرین تر میشه
مامان زهرا
پاسخ
مرررسی
نسرین مامان آنوشا
14 مهر 93 16:30
قربونت بشمممم شیرین خاله شانزده ماهگی ات مبارک دوست دارمممممم قشنگمممممم
مامان زهرا
پاسخ
مرسی نسرین جون خوب خاله عجله چرا؟ صبر کن واسه پست 16 ماهگی نظر بزار
سپیده
15 مهر 93 15:24
الهی فدات بشم هزار ماشالله لذت بردم از دیدنت همه عکس ها عالی
مامان زهرا
پاسخ
مرسی عزیزم مثل همیشه لطف داری بهمون