و حالا 15 ماهگی شاخه نباتمون
عسل خانومی هزار ماشالله روز به روز داری بزرگتر فهمیده تر باهوش تر میشی ، یه چیزایی رو متوجه میشی که کلی تعجب میکنم براش ، اصلا برام باور کردنی نیس این روال سریع رشدت ، انشالله که همیشه سلامت باشی دختر گلم
برای 15 ماهگیت چون خونه نبودیم و برای عروسی پسر عمه خاله مسعود رفته بودیم دیگه نشد مراسم ماهگرد برات داشته باشیم ، انشالله ماهِ بعد
برای سنگین نشدن صفحه اصلی عکسا رو ادامه ی مطلب میزارم
برای چکاپ 15 ماهگی رفتیم مرکز بهداشت ، خداروشکر همه چی خوب بود و راضی بودن
وزن : 11500 gr
قد : 82.5 cm
دور سر : 48.5 cm
ازم پرسیدن که میتونی کلمه بگی و اینکه چیزایی که میگی رو میتونیم متوجه بشیم ؟ که گفتم بعلهههه ، درسته همش ناراحت اینم که زیاد حرف نمیزنی اما همونایی که میگی خیلی قلمبه سلمبه ست و برامون قابل فهمه
تعداد کلمه هایی که تا حالا گفتی زیاد شده و همشو یادم نمیاد که بنویسم ، بعضی ها رو هم فقط یه بار گفتی
اَلا اَپَر ( الله اکبر ) وقتی اینو گفتی کلی تعجب کردم ، میخواستم نماز بخونم و بهت گفتم بیا با هم الله اکبر بخونیم شما هم درجا تکرار کردی ، تا نیم ساعت بعدشم همش میگفتی
اینکه کاغذ و قلم دست میگیری برای خط خطی کردن و اینجور چیزا که اونم گفتم دخملم یه عالمه ماژیک و مدادرنگی داره و کلی باهاشون بازی و نقاشی میکنه
اینم سندش ، فقط نمیدونم قصد کردی خودتو نقاشی کنی یا کاغذی که برات گذاشتیم
وقتی رفته بودیم خونه مادرجون اول خجالت میکشیدی و خودتو مخفی میکردی اما بعدش با پدرجون جور شدی و همش اشاره میکردی پیشت بشینه باهات بازی کنه
از وقتی هم از عروسی برگشتیم توی جو رقصیدنی ، معمولا هم بعد غذا خوردن یادت میاد اینکارا ، خودت که سیر میشی دیگه به این کار نداری ما غذامونو خوردیم یا نه ، تلفنت یه دکمه داره که آهنگ پخش میکنه ، با پا میزنی روش و بعدشم دست و منو بابا رو میکشی که باهات برقصیم اصلا هم دست بردار نیستی ، دور خودت میچرخی و بشکن میزنی ما رو هم مجبور میکنی همینکارو بکنیم وروجک
یه روز تعطیل نیت کردیم بلاخره بریم قلعه رودخان رو فتح کنیم ، قبلا هم چندباری رفته بودیم اما چون مسیرش سخت و خسته کننه ست همش بین راه برمیگشتیم اما این سری گفتیم هرجوری هست تا تهش میریم
مسیر فوق العاده زیبایی داره اما نفس میخوادااا خیلی سخت بود البته شما خانوم گل که یا توی بغل بابا بودی یا بابایی مهدی ، فقط آخرش دیگه لج کردی که بیای بغلِ من که اون باعث شد بالابردنت رو خودم تموم کنم و بگم کار را که کرد آنکه تمام کرد
اینم مقصدمون که بعد 2 ساعت تلاش بهش رسیدیم
هوراااااااااااااااا بلاخره فتح کردیم این قلعه باستانی رو
خستگی در کنیم بابااا حالا این راهو کی میخواد برگرده؟؟؟
بلاخره با کلی مرارت برگشتیم پایین و نهار خوردیم و بعدشم رفتیم دریاچه سد سقالکسار، چقدم ناراحت شدیم که به خاطر خشکسالی امسال کلی از آب دریاچه کم شده
کلی قربون صدقه این ژستت میرم ، نگاش کنین آخههههههههههه همش دلمو آب میکنه
چرا احساس میکنم حالت چهره و فیگورات شبیه بزرگاست ؟ دوستایی که وبلاگ هیوا رو میخونین واسه شما هم اینطور به نظر میاد یا من توهم زدم؟
حالا مراسم شیربلال خورون داریم که هیوا جونم عاشقشی ، از عکسا کاملا پیداست
دخترم اخه این چه قیافه ای به خودت گرفتی؟؟؟
حتی از شیر بلالی که دست خاله هم بود نگذشتی
خو چرا ازین کارا میکنی که بهت بگن شکموئی مامان جون؟
اندر احوالات قطره آهن و مولتی ویتامین خوردنتون ، کوچولو تر بودی راحت تر میخوردیشون اما الان یه مقدار بدقلقی میکنی
هیوای نازم توی خواب ناز ، وقتی اینجوری آروم خوابیدی دلم میخواد فقط نگاهت کنم
اما یه وقت ببینم بالشت اینجوری شده دلم برات کباب میشه ، آخه هیوا جونم چرا اینقد گرمایی هستی مامان جون؟
با شیشه شیری که از بابا بهت رسیده داری اب میخوری ، اینقدم باهاش اینور اونورو آبپاشی کردی مجبور شدم ازت بگیرمش
ازون ژستای خانومانه ای که برامون میگیری
نانازم داره کتاب میخونه ، اینو یادم رفت بگم که یه سری از عکسا رو بلدی از روی کتاب نشونمون بدی ، مثل درخت ، گل ، هاپو ، نی نی ، گنجشک ، پیشی
بلدی دندون ، گوش ، چشم و بینی و دست و پات رو نشونمون بدی دختر زرنگم
یه فیگور هیجان انگیز
واسه چی اینقد هیجان داری مو قشنگم ؟
عکس فوق العاده ی این سری ، هیوا داش مشتی میشود ، عادت جدیدت که دستمالتو اینجوری میزاری روی شونت