عید قربان و 16 ماهگی ِ خانوم گل
کیک مامان پز ِ 16 ماهگی که با کلی مخفی کاری تونستم نگهش دارم تا شما عسل خانومی چندتا عکس باهاش داشته باشی وگرنه معلوم نبود چه بلایی سرش میومد
به به خوراکیه خوشمزه رو مامان اینجا برام گذاشته ، بزار ببینم چطوریاست
ااا این چی بود؟ انگار خرابکاری شد ، نگام نکنین تا درستش کنم
ای بابا نگام نکنین دیگه
بقیه عکسا هم میره واسه ادامه ی مطلب
هیوا جونم یه ماه بزرگتر شدی با کلی تغییرات ، حسابی فهمیده تر و شیطون تر از قبل شدی ، چیزای بیشتری رو متوجه میشی و خیلی سریعتر از قبل یاد میگیری ، مثل پازل جورچینی که فکر میکردم برات زوده اما یه هفته ای کامل بلد شدی ، هر کدومشونو که برمیداری قشنگ نگاهش میکنی و میگردی دنبال شبیه ش تا بزاری سرجاش ، آفرین دختر باهوشم
ماه 16 م رو میشه یه جورایی ماه دندون هم بگیم که فدات بشم 4 تا از مرواریدات رونمایی شدن ، واقعا خسته نباشید داری که برات خیلی سخت بود و همش بیقرار بودی
مروارید 9 : 25 شهریور 93
مروارید 10 : 3 مهر 93
مروارید 11: 5 مهر 93
مروارید 12 : 10 مهر 93
و حالا عکسای این یه ماهی که گذشت
دختر خوشگل من وقتی اول صبح از خواب نازش بیدار شده با یه قیافه ی کاملا خوابالو
یه شب از آخرای تابستون رفتیم پارک تا بازی کنی و شمام که دیگه حرفه ایه سرسره شدی ، بهت کمک میکردم از پله ها بالا بری و روی سرسره بشینی اما بعدش دیگه خودت سر میخوردی میومدی پایین
تاب سواریت رو هم که قربونش بشم ، هرچی میگفتیم دخملی دیگه بسه اجازه بده بقیه نی نی هام بازی کنن اما کو گوش شنوا، گارد جلو رو نگه میداشتی که نمیاااام
اینجام که وقتی از اون پنجره های کوچولو مارو دیدی کلی ذوق کردی
بعدشم که تینا جون هم اومد و دوتایی با هم سرسره بازی کردین ، مامان فدات بشه ببین چطوری تینا رو بغل کردی
دخترک معصوم من
چقد چهره ت با موهای صاف فرق میکنه
نفسم از چی اینقده تعجب کردی؟
شما داری اینجا بازی میکنی یا مهندسی میفرمایین با اون پیچ گوشتیت؟
این چه ژستیه واسمون گرفتی؟
بلاخره بعد چند وقت قرار شد که شما باز هم توی تخت خودت بخوابی و الان مثلا در حال خوابی
همش نگران بودم شاید الان که بزرگتر شدی سخت تر با تنها خوابیدنت کنار بیای اما خداروشکر تخت رو خیلی دوست داری و هر شب وقتی میگم هیوا بریم بخوابیم خودت میری سمت اتاق خودت ، اینم بگما اولش کلی اون تو بپر بپر و بازی میکنی تا حسابی خسته بشی بعد میخوابی ، همدمای جدیدت هم برای خوابیدن این عروسکا شدن بغلشون میکنی اما همینجور که میبینی هنوز دست از سر دستمال و پستونکت برنداشتی
عزیز دلم خوب بخوابی و خوابای خوش ببینی
اگه کسی نمیدونه چطور باید شیر خورد بگه تا هیوا مرحله به مرحله براش توضیح بده یعنی اینجوری
هیوا : مامان جون از تدریسم خسته شدم و خوابم گرفته میشه کمکم کنی بخوابم؟
تازگیا به نشستن روی صندلی بزرگترا علاقمند شدی و همش میگی بزاریمت بشینی
اینجا کنار مامان نشستی و داری با هیجان با زبون خودت صحبت میکنی
هیوا جون همه ی این موز رو نخوردیا ، این فقط فیگوره ، باهات همکاری کردیم تا تموم بشه
عشقم اینجا کادویی رو که منو بابا به مناسب روز دختر برات گرفتیمو پوشیدی تا بریم بیرون ، هر کی میدیدت میگفت وای چه لباسی پوشیده مخصوصا با اون راه رفتنت توی پیاده رو بیشتر به چشم میومدی ، چشم بد دور باشه ازت مامان جون
بساط صبحانه خوردنتون ، میبینی هر روز صبح چه بساطی داریم ؟ اینقد دیگه با این گردوها بازی کردی که اسمشو یاد گرفتی ، میگی اِدو ، چقدرم به گردو شبیه ِ
موبایل برداشتی و داری گل میگی و گل میشنوی ، چی شنیدی که باعث شده عروسکتو بندازی پایین ؟
ستادِ مچگیری از هیوا عسلی وقتی داره با تلویزیون و متعلقاتش بازی میکنه
عاشق کتاب خوندنی ، وقتی میگیم هیوا کتاب بیار بخونیم بدو میری سراغش ، ورق میزنی تا این صفحه ای که عکس جوجه داره رو بیاری و بعد میدی که بخونیم واست ، نمیدونم چرا این جوجه ها برات جالب شدن
چند باری هم دیدیم که خودت کتاب رو ورق میزنی و واسه خودت میخونی البته به زبون خودت
نازگل دیگه شده یارو یاور همشگیت ، وقتی میای خونه هنوز راه نرسیده میگی بدیمش بهت و چنان بغلش میکنی که له میشه عروسک بیچاره ، بعدشم ببین دیگه چه بلاهایی که سرش نمیاری
آماده شدی که واسه عید قربان بری خونه مامان جون عید دیدنی