هیوا جانهیوا جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

هـیـــوا , فرشته ی آسمونی ِ ما

هفدهمین ماهگرد هیوا نفس

1393/8/15 23:32
نویسنده : مامان زهرا
1,131 بازدید
اشتراک گذاری

دلبرکم بازم به مناسبت یه ماهگرد دیگه اومدم برات بنویسم ، 17 ماهی رو که باید سراسر عشق نوشت برای تو که همه ی وجودمونی محبت

ماهگرد این سری مصادف شد با تاسوعا عاشورای امسال و نذریِ شله زرد برای شما ، ان شالله که همیشه در پناه خدا سلامت باشی دختر گلم بغل

 

 

دختر گلمون درحین بازی و بازیگوشی همزمان داری برامون دلبری هم میکنی ، چه میشه کرد دخمله و هزار ناز و ادا برای مامان بابا زیبا که ما هم همشو با جون و دل میخریم

 

بله بله میبینم که بازم تسبیح رو از سجاده کش رفتی خانوم خانوما متفکر، عزیز دلم خوردنی نیس که مامان جون

 

هیوای گل من با پیشونیِ زخمی غمگین

 الهی مامان برات بمیره که دختر نازش اذیت شده خطا، هروقت یادم میاد چه اتفاقی برات افتاده تن و بدنم میلرزه گریه ، خونه مامان جون بودیم شمام بساط بازیتو جلوی میز تلویزیون ریخته بودی و مشغول بودی ، وقتی خواستی بایستی یه لحظه نتونستی خودتو نگه داری و با سر خوردی به تیزیِ میز ، وای خدا خیلی بد بود خیلی ، ترسیده بودی و گریه میکردی واسه همینم اصلا نمیزاشتی روی زخم دستمال نگه داریم ، با اون حال خرابم سعی کردم آرومت کنم مامانی هم که بنده خدا خودش رنگ به رو نداشت با اینهمه نمیدونست کدوم یکیمون رو آروم کنه تا بلاخره یه خورده از شوک بیرون اومدی و آروم گرفتی ، بعدش تا لباس برات بیارم لباساتو عوض کنم هی دستتو که خونی شده بود با تعجب نشونم میدادی که این چیه ، خواستیم بریم درمانگاه اما دیدیم که زخمش بزرگ نیستو خودم پانسمانش کردم تا بهش دست نزنی .

الهی خودم پیشمرگت بشم دخترم از خدا میخوام همیشه مواظب عزیزدلم باشه تا دیگه اتفاق بدی براش نیفته

 

حالا با همون پیشونیِ زخمی سوار ماشین شدی و میخوای بری مهمونی

ای وای چه دنده ای هم میزنه  ، ما رو هم سوار میکنی؟

اینجا هم که بهت گفتم ژست بگیری ازت عکس بگیرم فقط نگاه کن چجوری فیگور میگیری آخه ؟

فکر قلبمو بکن مامان جون آخه دلم ضعف میره اینجوری میبینمت محبتمحبت

( دوستان ماشالله یادتون نره چشمک )

 

نمیدونم بهت بگم مهندس ؟ آچارفرانسه ؟ همه فن حریف ؟ آخه دختر با جعبه ابزار چیکار داری؟ عشقت اینه باهاش بازی کنی ، بلدی درشو باز کنی واسه همینم باید قایمش کنیم ، گرچه میدونی کجاست اما هنوز نمیتونی خودت بهش برسی خندونک

 

اینجام که کدبانوی خونه شدی و دستکش به دست جلوی فر منتظری تا غذامون آماده بشه بیاریش بیرون خوشمزه

 

نمیدونیم چرا به این بر مکعبا حساسیت داری ، هنوزم که هنوزه تا ببینی میدوئی میای خرابش میکنی ، ببین چه قیافه بدجنسی به خودت گرفتی

 

راستی چسبو میبینی روی پات ؟ چند باری پشه نیشت زده و جاش جوش زده ، تا تونستی هم خاروندیشو زخمی شده ، تا اون زخما خوب بشه همش مجبور بودیم برات چسب زخم بزنیم تا باهاشون کاری نداشته باشی ، حالا که خوب شده هنوز یادته و همچنان جاشو میخارونی ، ناخناتم که قربونش برم هرچی کوتاه میکنم بازم تیزه و پوستتو حسابی خط خطی میکنی ، واسه همینم هر وقت یادت میاد برات چسب میزنیم که ببین چسب داره تا زود خوب بشه ، جوری شده که اکثر وقتا چسبی هستی تا باز خودتو زخموزیلی نکنی ، ببین به چکارا مجبورمون میکنی

اینم بگم یه وقتا هم مجبورم به خودمم چسب بزنم تا کاری بهم نداشته باشی ، آخه حتی خال رو هم ببینی فکر میکنی زخمه و حالا بیا درستش کن

اینو که گفتم بزار اینم تعریف کنم که اصلا نمیتونم از دستت واسه استراحت کردن دراز بکشم ، تا ببینی میای میشینی رو شکمو معده م پیتکو پیتکو میکنی ، وای مامان جون نفس میارم از دستتا ، چند بارم اومدی نشستی روی سرم پیتکوپیتکو ،نمیدونم اینجور وقتا این همه زورو از کجا میاری که نمیتونم جابجات کنم و آخرش بابا میاد بلندت میکنه نجات پیدا میکنم ، دختر گل بازی لطیف تر بلد نیستی بازی کنیم حتما باید خفه شم؟؟ متفکر

 

هیچی نشده هوا مثل زمستون سرد شده و مجبوریم با تیپ زمستونی بریم بیرون

 

ووووووی اینو نگاه کن ،  بلاخره تونستم موهاتو پشت سرت جمع کنم جشن ، بدونی اینقده ذوق کردم ، گرچه نمیزاری دست به موهات بزنم و همینم به زور درست کردم

 

و بلاخره آخرین روزای ماه هفدهم دیدم که لثه ت برای مروارید 13 باز شده و به سلامتی همین روزا میاد بیرون

مروارید 13 : 11 مهر 1393

پسندها (2)

نظرات (3)

ساجده
16 آبان 93 9:09
مبارکه خاله جون هزارماشالا خانومی شدی برا خودت هان الهی پیشونیشو ببین اشکال نداره بزرگ میشی یادت میره جیگراون نشستنت که منتظر غذا هستی
مامان زهرا
پاسخ
مرسی خاله ساجدهواسه خودتو و یسنا جیگری
نسرین مامان آنوشا
18 آبان 93 11:56
ماشالله به هیوا جونمممم که اینقد خانم شده خوشتیپ خانم اونقدر تیپ نزن برو بیرون میدزدنت خاننمممممم
مامان زهرا
پاسخ
نسرین جون
دختر خوشبخت
19 آذر 93 14:10